درمگان
لغتنامه دهخدا
درمگان . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) ج ِ درم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مسکوک نقره . مقابل دینارگان که مسکوک زرین است :
که آمد یکی مرد بازارگان
درمگان فروشد به دینارگان .
سر بار بگشاد بازارگان
درمگان در او بود و دینارگان .
که آمد یکی مرد بازارگان
درمگان فروشد به دینارگان .
سر بار بگشاد بازارگان
درمگان در او بود و دینارگان .