درطلب
لغتنامه دهخدا
درطلب . [ دُطَ ل َ ] (نف مرکب ) طالب در. جویای دُر :
چون درطلب از برای فرزند
می بود چو کان لعل در بند.
از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه .
چون درطلب از برای فرزند
می بود چو کان لعل در بند.
از درطلبان آن خزانه
دلاله هزار در میانه .