داناسر
لغتنامه دهخدا
داناسر. [ س َ ] (ص مرکب ) خردمند :
وزان مرز داناسری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست .
نه جنگی سواری نه بخشنده ای
نه داناسری یا درخشنده ای .
وزان مرز داناسری را بجست
که آن پهلوانی بخواند درست .
نه جنگی سواری نه بخشنده ای
نه داناسری یا درخشنده ای .