داستانی
لغتنامه دهخدا
داستانی . (ص نسبی ) سزاوارِ مَثَل زدن . مَثَل زدنی .
- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن :
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی .
|| (حامص ) (در ترکیب ): همداستانی . موافقت . مرافقت .
- داستانی شدن ؛ سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن . مَثَل زدنی شدن . درخورِ شهره شدن گردیدن . درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن :
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی .
فردوسی .
|| (حامص ) (در ترکیب ): همداستانی . موافقت . مرافقت .