خوش خوش
لغتنامه دهخدا
خوش خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَش ْ / خُش ْ ] (ق مرکب ) آهسته آهسته . رفته رفته . کم کم . نرم نرم . (یادداشت مؤلف ). خوش خوشک :
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم . (تاریخ بیهقی ). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی ). سارغ بازگشت و خواجه ٔ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی ). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی ).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای .
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه ٔ رهی را خوش خوش .
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم .
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی ).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است .
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه ٔ عمر.
گر کونت از نخست چنان بادریسه بود
آن بادریسه خوش خوش چون دوک رشته شد.
من ایشان را خوش خوش می آورم تا از شما بگذرم و بگذرند و چون بگذشتم برگردم و پای افشارم . (تاریخ بیهقی ). آبی بود در پس پشت ایشان تنی چند از سالاران کارنادیده گفتند خوش خوش لشکر بر باید گردانید به کرّوفر تا به آب رسند. (تاریخ بیهقی ). سارغ بازگشت و خواجه ٔ بزرگ خوش خوش به بلخ آمد. (تاریخ بیهقی ). امیر علامت را فرمود تا پیشتر می بردند و خوش خوش بر اثر آن میراند. (تاریخ بیهقی ).
خاک سیه بطاعت خرمابن
بنگر چگونه خوش خوش خرما شد.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
بر پایه ٔ علمی برآی خوش خوش
برخیره مکن برتری تمنا.
تا هرچه بداد مر ترا خوش خوش
از تو بدروغ ومکر بستاند.
از عمر بدست طاعت یزدان
خوش خوش ببرد بدانچه بتواند.
با همه خلق از در خوش صحبتی
خوش خوش و سازنده چون با خایه ای .
صدر بزرگان نظام دین به تفضّل
گوش کند قطعه ٔ رهی را خوش خوش .
خوش خوش ز نهان گشت عیان راز دل آب
با خاک همی عرضه دهد راز نهان را.
خوش خوش از عشق تو جانی میکنم
وز گهر در دیده کانی میکنم .
خوش خوش خرامان میروی ای شاه خوبان تا کجا
شمعی و پنهان میروی پروانه جویان تا کجا.
بدین تسکین ز خسرو سوز می برد
بدین افسانه خوش خوش روز می برد.
نفس یک یک بشادی می شمارد
جهان خوش خوش ببازی می گذارد.
خوش خوش در دل سلطان این سخنها اثر کرد. (جهانگشای جوینی ).
عاشقی می گفت و خوش خوش می گریست
جان بیاساید که جانان قاتلی است .
بیدار شو ای خواجه که خوش خوش بکشد
حمال زمانه رخت از خانه ٔ عمر.