خوشمزه
لغتنامه دهخدا
خوشمزه . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) عذب . گوارا. لذیذ. (یادداشت مؤلف ) :
ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است
که بر او اهل خرد خوشمزه و بوی ثمارند.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه .
|| آنکه سخن های نیک و خوش آیند گوید. ظریف . بذله گو. شوخ .
ای خردمند گمان بر که جهان خوب درختی است
که بر او اهل خرد خوشمزه و بوی ثمارند.
در میان میوه های خوشمزه
شاه انگور و وزیرش خربزه .
|| آنکه سخن های نیک و خوش آیند گوید. ظریف . بذله گو. شوخ .