خواب آلود
لغتنامه دهخدا
خواب آلود. [ خوا / خا] (ن مف مرکب ) آن که بسیار خسبد. خواب آلو. (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه کاملاً بیدار نشده است . (یادداشت بخط مؤلف ). بین نوم و یقظه :
کنون ببایدرفتن همی بقهر و سرت
پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود.
نرگس تر بچشم خواب آلود
هر که را چشم بود خواب ربود.
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست .
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشمهای بیدارت .
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما.
کنون ببایدرفتن همی بقهر و سرت
پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود.
نرگس تر بچشم خواب آلود
هر که را چشم بود خواب ربود.
تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو
تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست .
تو بدین هر دو چشم خواب آلود
چه غم از چشمهای بیدارت .
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما.