خمیده
لغتنامه دهخدا
خمیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کج شده . خم گردیده . معوج . مایل . (ناظم الاطباء). چفیده . (صحاح الفرس ). منحنی . بخم . دوتا. کوژ. دولا. خم خورده . چفته . (یادداشت بخط مؤلف ) :
همی برفشانم بخیره روان
خمیده روانم چو خم کمان .
خمیده سر از بار شاخ درخت
بفر جهاندار بیداربخت .
چو باریک و خمیده شد پشت ماه
ز باریک زلف شبان سیاه .
خمیده کمانی چو ابروی اوی
همی راست آمد ببازوی اوی .
بدخوی شوی ز خوی بد یار خود چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام .
چونست بار شاخ و سمن پروین
که ماه نو خمیده چو عرجونست .
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی
با خروش و با نفیر و با غریو و با غرنگ .
بر پر الفی کشید ونتوانست
خمیده کشید الف ز بی صبری .
آن طفل بین که ماهیکان چون کند شکار
بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند.
همچون درخت گندم باشی از برای فرض
گه راست ، گه خمیده و جان بسته بر میان .
وآن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون .
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
خموع ؛ خمیده رفتن کفتار مانند لنگ . خمع؛ خمیده رفتن کفتار مانند لنگ . مهلل ؛ شتر لاغر خمیده . (منتهی الارب ).
- ابروی خمیده ؛ ابروی کج :
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا بکمان خانه ٔ ابروی خمیده .
- پشت خمیده ؛ پشت دو تاشده . پشت دولاشده .
- خمیده پشت ؛ پشت دوتاشده :
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهاندیده
که اندر خاک می جویند ایام جوانی را.
همی برفشانم بخیره روان
خمیده روانم چو خم کمان .
خمیده سر از بار شاخ درخت
بفر جهاندار بیداربخت .
چو باریک و خمیده شد پشت ماه
ز باریک زلف شبان سیاه .
خمیده کمانی چو ابروی اوی
همی راست آمد ببازوی اوی .
بدخوی شوی ز خوی بد یار خود چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام .
چونست بار شاخ و سمن پروین
که ماه نو خمیده چو عرجونست .
چنگ او در چنگ او همچون خمیده عاشقی
با خروش و با نفیر و با غریو و با غرنگ .
بر پر الفی کشید ونتوانست
خمیده کشید الف ز بی صبری .
آن طفل بین که ماهیکان چون کند شکار
بر سوزن خمیده چو یک پاره نان کند.
همچون درخت گندم باشی از برای فرض
گه راست ، گه خمیده و جان بسته بر میان .
وآن قد الف مثال مجنون
خمیده ز بار عشق چون نون .
چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد
چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار.
خموع ؛ خمیده رفتن کفتار مانند لنگ . خمع؛ خمیده رفتن کفتار مانند لنگ . مهلل ؛ شتر لاغر خمیده . (منتهی الارب ).
- ابروی خمیده ؛ ابروی کج :
مرغ دل صاحبنظران صید نکردی
الا بکمان خانه ٔ ابروی خمیده .
- پشت خمیده ؛ پشت دو تاشده . پشت دولاشده .
- خمیده پشت ؛ پشت دوتاشده :
خمیده پشت از آن گشتند پیران جهاندیده
که اندر خاک می جویند ایام جوانی را.