خردور
لغتنامه دهخدا
خردور. [ خ ِ رَدْ وَ ] (ص مرکب ) عاقل . هوشیار. آگاه . (ناظم الاطباء) :
از مرد خرد بپرس ازیرا
جز تو بجهان خردورانند.
بگوش خردور دبیر کهن
همی کرد پالوده سیم سخن .
از مرد خرد بپرس ازیرا
جز تو بجهان خردورانند.
بگوش خردور دبیر کهن
همی کرد پالوده سیم سخن .