خانه کردن
لغتنامه دهخدا
خانه کردن . [ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قایم شدن . مکان گرفتن . اقامت کردن . (آنندراج ) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس .
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی .
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریه ٔمستانه ای .
|| خانه ساختن . خانه درست کردن :
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی .
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام .
|| خانه کردن آتش ؛ پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا. || خانه کردن کمان ؛ کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات ).
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس .
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی .
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریه ٔمستانه ای .
|| خانه ساختن . خانه درست کردن :
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی .
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام .
|| خانه کردن آتش ؛ پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا. || خانه کردن کمان ؛ کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات ).