حمار
لغتنامه دهخدا
حمار. [ ح ِ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حیوان اهلی معروفی است و قسمی از آن وحشی است و آنرا حمار وحش خوانند. الاغ . درازگوش :
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم که در کام حمار آید.
سر ز کمند خرد چگونه کشم
فضل خرد داد بر حمار مرا.
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار.
مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.
- اذن الحمار ؛ گیاهی است . (منتهی الارب ).
- حمارالبیت ؛ حمار قبان . عیرقبان . هدبة. خرخدا.
- حمارالحاجات ؛ خر میان ده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمار جنوبی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان که در طرف جنوب نثره است .
- حمارشمالی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان در طرف شمال نثره .
- حمار عتابی ؛ خر زرد. حمار مخطط.
- حمار هندی ؛ کرگدن . (شفاء شیخ الرئیس ص 470).
- سنةالحمار ؛ عرب رأس هر مائه را سنةالحمار گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- شکل حمار ؛ یکی از اشکال هندسی است .
- قثاءالحمار ؛ گیاهی است . (اقرب الموارد).
|| گورخر. (منتهی الارب ). حمار وحشی . (اقرب الموارد). ج ، اَحمَره ، حُمُر، حَمیر، حُمور، حُمُرات ، محموراء. (منتهی الارب ). محموراء اسم جمع است نه جمع. (اقرب الموارد). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || چوبی است در پیش پالان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب که بر آن صیقل گر کار کند.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سه پایه ٔ چوبین که بر آن مطهره آویزند تا سرد گردد. (منتهی الارب ).
نرم و تر گردد و خوشخوار و گوارنده
خار بیطعم که در کام حمار آید.
سر ز کمند خرد چگونه کشم
فضل خرد داد بر حمار مرا.
آدمی را عقل باید در بدن
ورنه جان در کالبد دارد حمار.
مپندار جان پدر کاین حمار
کند دفع چشم بد از کشتزار.
- اذن الحمار ؛ گیاهی است . (منتهی الارب ).
- حمارالبیت ؛ حمار قبان . عیرقبان . هدبة. خرخدا.
- حمارالحاجات ؛ خر میان ده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حمار جنوبی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان که در طرف جنوب نثره است .
- حمارشمالی ؛ یکی از هفت کوکب قدر چهارم سرطان در طرف شمال نثره .
- حمار عتابی ؛ خر زرد. حمار مخطط.
- حمار هندی ؛ کرگدن . (شفاء شیخ الرئیس ص 470).
- سنةالحمار ؛ عرب رأس هر مائه را سنةالحمار گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- شکل حمار ؛ یکی از اشکال هندسی است .
- قثاءالحمار ؛ گیاهی است . (اقرب الموارد).
|| گورخر. (منتهی الارب ). حمار وحشی . (اقرب الموارد). ج ، اَحمَره ، حُمُر، حَمیر، حُمور، حُمُرات ، محموراء. (منتهی الارب ). محموراء اسم جمع است نه جمع. (اقرب الموارد). و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || چوبی است در پیش پالان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چوب که بر آن صیقل گر کار کند.(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سه پایه ٔ چوبین که بر آن مطهره آویزند تا سرد گردد. (منتهی الارب ).