حاضری
لغتنامه دهخدا
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ، اِ) غذا که پختن نخواهد. مقابل پختنی . و آن نهاری یا شامی است که در آن پلو و خورش و یا آبگوشت و کوفته و آش نباشد بلکه پنیر و سبزی و ماست و دوغ و سکنجبین و خیار و نیم رو و امثال آن بود. ماحضر. نزل . وکاث . عجالة. عجول . مرادف ماحضر یعنی طعام موجود. (غیاث از مصطلحات ) : گفت حاضری برای این مرد غریب آرید حالا... کسی را مجال چیز پختن نیست . (رشحات علی بن حسین کاشفی ). || طعامی که در اول روز خورند اما سیر نخورند :
ای که مهمان من ِ مست شدی ، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ .
بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند
جواب حاضری از پیشخدمتان بیند.
حاضران را بُوَد غم ِ خوردن
چون درآمد بحاضری خوردن ؟
ای که مهمان من ِ مست شدی ، غیر شراب
حاضری میطلبی نیست مرا حاضر هیچ .
بخانه ماحضری کز تو میهمان بیند
جواب حاضری از پیشخدمتان بیند.
حاضران را بُوَد غم ِ خوردن
چون درآمد بحاضری خوردن ؟