جهال
لغتنامه دهخدا
جهال . [ ج ُهَْ ها ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ). جاهلان . نادانان . (اقرب الموارد) :
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب .
جهال در تنعم و ارباب فضل را
بی صدهزار غصه یکی نان نمیرسد.
حکیمی که با جهال درافتد باید که عزت توقع ندارد. (گلستان سعدی ). رجوع به جاهل شود.
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب .
جهال در تنعم و ارباب فضل را
بی صدهزار غصه یکی نان نمیرسد.
حکیمی که با جهال درافتد باید که عزت توقع ندارد. (گلستان سعدی ). رجوع به جاهل شود.