جانباز
لغتنامه دهخدا
جانباز. [ جام ْ ] (نف مرکب ) جان بازنده . کسی که با جان خود بازی کند و آنرا در معرض خطر اندازد. (ناظم الاطباء) :
هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی
چو خاقانیت شیدائی نمی بینم نمی بینم .
سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
در سینه ٔ جانبازان سودای تو اولیتر.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
گر نه بر خود عاشقی جان باز چون پروانه باش .
نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جان باز آید؟
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
بر سر بازار جانبازان منادی میکنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید.
|| بی باک . دلیر. || ریسمان باز. || سوداگر اسب . (ناظم الاطباء). || نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمه ٔ جمازه ٔ عربی همین کلمه است . (یادداشت مؤلف ).
هان ای دل خاقانی جان بازتری هر دم
در عشق چنین باید آن کس که سراندازد.
در این میدان جانبازان اگر انصاف میخواهی
چو خاقانیت شیدائی نمی بینم نمی بینم .
سرهای سراندازان در پای تو اولیتر
در سینه ٔ جانبازان سودای تو اولیتر.
عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویشتن
گر نه بر خود عاشقی جان باز چون پروانه باش .
نام و ننگ و دل و دین گر برود این مقدار
چیست تا در نظر عاشق جان باز آید؟
خامی و ساده دلی شیوه ٔ جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار.
بر سر بازار جانبازان منادی میکنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید.
|| بی باک . دلیر. || ریسمان باز. || سوداگر اسب . (ناظم الاطباء). || نوعی شتر در تداول بلوچستان و اصل کلمه ٔ جمازه ٔ عربی همین کلمه است . (یادداشت مؤلف ).