جاده
لغتنامه دهخدا
جاده . [ جادْ دَ ] (ع اِ) معظم طریق و وسط آن . (اقرب الموارد). راه راست . ج ، جَوادّ. (مهذب الاسماء). شاه راه . راه بزرگ . گذر. معبر. جَرَجَه . جَرَج . مَجَبَّه . (منتهی الارب ). صاحب آنندراج آرد: جادّه بتشدید دال عربی ؛ به معنی راه باریک و راه راست که در صحرا از آمد و رفت مردم پدید می آید و در فارسی اکثر به تخفیف دال مستعمل است :
چو کار از دست بیرون شد چه سوداز دادن پندم
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم .
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده ایم
وندرین کوی ار ببینی هر دو از یک خانه ایم .
در کام زبانم الف اﷲ است
زین جادّه ام به شهر وحدت راه است
انگشت شهادتی است هر مژگانم
یامصرع لااله الااﷲ است .
رگ تو جادّه ٔ خون معتدل گردد
زبان گزیده بیک گوشه نیشتر برود.
دارد از بس که به دل داغ عزیزان صحرا
کرده از جادّه ها پاره گریبان صحرا.
نی در طلب سمور و نی اطلس باش
در دیده ٔ اعتبار خار و خس باش
خواهی که سری برون کنی از منزل
چون جادّه پامال کس و ناکس باش .
و خط، نبض ، تار، زلف ، کمند از تشبیهات اوست و با لفظ افکندن مستعمل است :
جاده ها بر ره ز لعل واژگون افکنده ایم
مطلب ما مبهم است از پیش پاافتادگی .
در بیابانی که وسعت خانه زاد نقش پاست
پاره سازدکوشش شوقم کمند جاده را.
پنجه ٔ راحتم نشد شانه
زلف پرپیچ جاده را مانم .
ره طلب به قدم سعی میکند کوتاه
به تار جاده ٔ این دست نقش پاست گره .
برق جولانی که گرم از صید این وادی گذشت
بر طپیدنهای بغض جاده صحرا تنگ بود.
ز خط جاده شادم که بهر مشتاقان
کتابتی است که از راه دور می آید.
اثر از آه بیحاصل بدل زخم خجالت زد
ز خط جاده باشد تیغدر کف قاتل ما را.
|| طریقه . شرع : کی را حب ّ جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
گر کنی یک چشم آدم زاده ای
نصف قیمت لازم است از جاده ای .
اگر جز بحق میرود جاده ات
در آتش نشانند سجاده ات .
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پادشاهان امید است و بیم .
سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند مولانا در غضب شدند. (بخاری ).
- امثال :
جاده ٔ دزدزده تا چهل روز ایمن است .
چو کار از دست بیرون شد چه سوداز دادن پندم
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم .
اندر این راه ار بدانی هر دو بر یک جاده ایم
وندرین کوی ار ببینی هر دو از یک خانه ایم .
در کام زبانم الف اﷲ است
زین جادّه ام به شهر وحدت راه است
انگشت شهادتی است هر مژگانم
یامصرع لااله الااﷲ است .
رگ تو جادّه ٔ خون معتدل گردد
زبان گزیده بیک گوشه نیشتر برود.
دارد از بس که به دل داغ عزیزان صحرا
کرده از جادّه ها پاره گریبان صحرا.
نی در طلب سمور و نی اطلس باش
در دیده ٔ اعتبار خار و خس باش
خواهی که سری برون کنی از منزل
چون جادّه پامال کس و ناکس باش .
و خط، نبض ، تار، زلف ، کمند از تشبیهات اوست و با لفظ افکندن مستعمل است :
جاده ها بر ره ز لعل واژگون افکنده ایم
مطلب ما مبهم است از پیش پاافتادگی .
در بیابانی که وسعت خانه زاد نقش پاست
پاره سازدکوشش شوقم کمند جاده را.
پنجه ٔ راحتم نشد شانه
زلف پرپیچ جاده را مانم .
ره طلب به قدم سعی میکند کوتاه
به تار جاده ٔ این دست نقش پاست گره .
برق جولانی که گرم از صید این وادی گذشت
بر طپیدنهای بغض جاده صحرا تنگ بود.
ز خط جاده شادم که بهر مشتاقان
کتابتی است که از راه دور می آید.
اثر از آه بیحاصل بدل زخم خجالت زد
ز خط جاده باشد تیغدر کف قاتل ما را.
|| طریقه . شرع : کی را حب ّ جاه از جاده ٔ مستقیم به بیراه افکنده . (کلیله و دمنه ).
گر کنی یک چشم آدم زاده ای
نصف قیمت لازم است از جاده ای .
اگر جز بحق میرود جاده ات
در آتش نشانند سجاده ات .
اگر جاده ای بایدت مستقیم
ره پادشاهان امید است و بیم .
سخنان بیرون از جاده بسیار گفتند مولانا در غضب شدند. (بخاری ).
- امثال :
جاده ٔ دزدزده تا چهل روز ایمن است .