تنگنا
لغتنامه دهخدا
تنگنا. [ ت َ ] (اِ مرکب ) تنگنای . تنگی . (برهان ). ضیق و تنگی . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). تنگی هر چیزی . (شرفنامه ٔ منیری ). از: تنگ + نا (پسوند، همچون فراخنا و درازنا). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || جای تنگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). تنگجای . (از شرفنامه ٔ منیری ). جای تنگ . مضیقه . (فرهنگ فارسی معین ). به ضد فراخنا. جای تنگ . (انجمن آرا). مطلق جای تنگ . (غیاث اللغات ). حق آنست که بمعنی مطلق جای تنگ است چنانکه از مواقع استعمال همین معلوم می شود. (از آنندراج ) :
ز تنگنای قناعت قدم منه بیرون
که مرغ در قفس ایمن بود ز چنگل باز.
خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.
خاقانیا غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده ، انده بری ندارم .
برگذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشکسال آفت اینک مرحبا.
صبح امید مرا به تاختن هجر
برده و در تنگنای شام شکسته .
ازسموم قهرت اندر تنگنای معرکه
چون عرق بیرون تراود مغز خصم از استخوان .
وجوه امرای لشکر از اقامت رسم تعزیت و قیام به مهم تجهیز او به مدافعت ایشان پرداختند و برفور از تنگنای شهر به فضای صحرا انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 103).
خسرو پیلتن بنام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای ؟
شه دگرباره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور.
علم بفکن که عالم تنگنایست
عنان درکش که مرکب لنگ پایست .
ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند از این تنگنای ؟
گدایی شنیدم که در تنگنای
نهادش عمر پای بر پشت پای .
بخاطرم غزلی سوزناک می گذرد
زبانه می زند از تنگنای دل به زبان .
دور از هوای نفس که ممکن نمی شود
در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست .
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا.
|| سختی و فشار. (فرهنگ فارسی معین ). سختی و دشواری . (ناظم الاطباء). محل زحمت و رنج . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کار دشوار و پیچیده : و این تنگنایی باشد که طبیب را متحیرکند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه .
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
در تنگنای حلقه ٔ این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال .
|| کوچه ٔ تنگ . (غیاث اللغات ). کوچه ٔ تنگ ، مقابل فراخنای . (آنندراج ). معبر تنگ :
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن .
زآب آتش زده کز دیده رود سوی دهان
تنگنای نفس از موج شرر بربندیم .
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
ترا گویند بر کیوان نگر کایوان و ماه اینک .
برآنم کزین ره بدین تنگنای
به خشنودی تو زنم دست و پای .
نقل است که یک روز می گذشت با جماعتی در تنگنای راهی افتاد و سگی می آمد، با یزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت . (تذکرة الاولیاء عطار).
شنیدم که در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق در.
|| کنایه از قبرو لحد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از آنندراج )(انجمن آرا) :
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم .
|| دنیا. (برهان )(آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) :
مانده شدی قصد زمین ساختی
سایه بر این آب و گل انداختی
باز چو تنگ آیی از این تنگنای
دامن خورشید کشی زیر پای
گرچه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی .
عهد چنان شد که درین تنگنای
تنگدل آیی و شوی باز جای .
- تنگنای خاک ؛ دنیا. (ناظم الاطباء) :
تا درد و محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک .
جز حادثات ، حاصل این تنگنای چیست
ای تنگ حوصله چه کنی تنگنای خاک ؟
ای دوست دل منه تو در این تنگنای خاک
ناممکن است عافیتی بی تزلزلی .
- || قالب آدمی . (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی هفتم شود.
- || قبر و لحد. (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی پنجم شود.
- تنگنای دهر ؛ دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء) :
از جوهر زمانه خواص وفا مجوی
در تنگنای دهر خلاص روان مخواه .
خاقانیا وفا مطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
|| قالب آدمی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || دره ٔ کوه و راه میان دو کوه . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). دره ٔ میان کوه . (انجمن آرا). راهی میان دو کوه و دره ٔ کوه . (از شرفنامه ٔ منیری ). دره ٔ کوه و راه میان کوه و میان دو کوه . (آنندراج ). به همه ٔ معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
ز تنگنای قناعت قدم منه بیرون
که مرغ در قفس ایمن بود ز چنگل باز.
خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.
خاقانیا غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده ، انده بری ندارم .
برگذر زین تنگنای ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشکسال آفت اینک مرحبا.
صبح امید مرا به تاختن هجر
برده و در تنگنای شام شکسته .
ازسموم قهرت اندر تنگنای معرکه
چون عرق بیرون تراود مغز خصم از استخوان .
وجوه امرای لشکر از اقامت رسم تعزیت و قیام به مهم تجهیز او به مدافعت ایشان پرداختند و برفور از تنگنای شهر به فضای صحرا انداختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 103).
خسرو پیلتن بنام خدای
کی در این تنگنای گیرد جای ؟
شه دگرباره در گرفتن گور
شد در آن غار تنگنای به زور.
علم بفکن که عالم تنگنایست
عنان درکش که مرکب لنگ پایست .
ارسطو کجا تا به فرهنگ و رای
برونم جهاند از این تنگنای ؟
گدایی شنیدم که در تنگنای
نهادش عمر پای بر پشت پای .
بخاطرم غزلی سوزناک می گذرد
زبانه می زند از تنگنای دل به زبان .
دور از هوای نفس که ممکن نمی شود
در تنگنای صحبت دشمن مجال دوست .
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا.
|| سختی و فشار. (فرهنگ فارسی معین ). سختی و دشواری . (ناظم الاطباء). محل زحمت و رنج . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کار دشوار و پیچیده : و این تنگنایی باشد که طبیب را متحیرکند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
شهری به گفتگوی تو در تنگنای شوق
شب روز می کنند و تو در خواب صبحگاه .
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود.
در تنگنای حلقه ٔ این اژدهای پیر
شد چون لعاب افعی در حلق من زلال .
|| کوچه ٔ تنگ . (غیاث اللغات ). کوچه ٔ تنگ ، مقابل فراخنای . (آنندراج ). معبر تنگ :
آه را در تنگنای لب به زندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن .
زآب آتش زده کز دیده رود سوی دهان
تنگنای نفس از موج شرر بربندیم .
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
ترا گویند بر کیوان نگر کایوان و ماه اینک .
برآنم کزین ره بدین تنگنای
به خشنودی تو زنم دست و پای .
نقل است که یک روز می گذشت با جماعتی در تنگنای راهی افتاد و سگی می آمد، با یزید بازگشت و راه بر سگ ایثار کرد تا سگ را باز نباید گشت . (تذکرة الاولیاء عطار).
شنیدم که در تنگنایی شتر
بیفتاد و بشکست صندوق در.
|| کنایه از قبرو لحد. (برهان ) (از فرهنگ فارسی معین ) (از آنندراج )(انجمن آرا) :
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم .
|| دنیا. (برهان )(آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) :
مانده شدی قصد زمین ساختی
سایه بر این آب و گل انداختی
باز چو تنگ آیی از این تنگنای
دامن خورشید کشی زیر پای
گرچه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی .
عهد چنان شد که درین تنگنای
تنگدل آیی و شوی باز جای .
- تنگنای خاک ؛ دنیا. (ناظم الاطباء) :
تا درد و محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک .
جز حادثات ، حاصل این تنگنای چیست
ای تنگ حوصله چه کنی تنگنای خاک ؟
ای دوست دل منه تو در این تنگنای خاک
ناممکن است عافیتی بی تزلزلی .
- || قالب آدمی . (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی هفتم شود.
- || قبر و لحد. (ناظم الاطباء). رجوع بمعنی پنجم شود.
- تنگنای دهر ؛ دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء) :
از جوهر زمانه خواص وفا مجوی
در تنگنای دهر خلاص روان مخواه .
خاقانیا وفا مطلب زَاهل عصر از آنک
در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد.
|| قالب آدمی هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || دره ٔ کوه و راه میان دو کوه . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). دره ٔ میان کوه . (انجمن آرا). راهی میان دو کوه و دره ٔ کوه . (از شرفنامه ٔ منیری ). دره ٔ کوه و راه میان کوه و میان دو کوه . (آنندراج ). به همه ٔ معانی رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.