تندرست
لغتنامه دهخدا
تندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) مقابل بیمار و اطلاق آن بر دولت نیز آمده . (آنندراج ) (بهار عجم ). سالم و چاق و صحیح و بی مرض و بی علت و توانا و قوی . (از ناظم الاطباء) (دهار). از: تن + درست . گیلکی و نطنزی تندرست ، فریزندی و یرنی تندرس ، سنگسری تندراست ، سرخه ای تندرست ، لاسگردی تندرست ، کسی که تن سالم دارد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تندرست .
همی بود شادان دل و تندرست
به دانش همی جان روشن بشست .
تو بیماری و پند داروی تست
بکوشم همی تو شوی تندرست .
اگر بازبینم ترا تندرست
همه گنج با تاج و تخت آن ِ تست .
همه بر دل اندیشه این بد نخست
که بینددو چشمم ترا تندرست .
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.
شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست
از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان .
از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب .
پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست
بر کام دل مظفر و منصور کامکار.
جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.
نه از پشت پاکم اگر تندرست
بمانم ترا وآنکه هم پشت تست .
بی آزار بازآمدی تندرست
از آن اژدها کین نبایست جست .
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست .
چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت . (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب ... خورنده ٔ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه ).
به کار اندرت ار نادرستیی باشد
چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار.
تا هست ز هستی تو یادم
آسوده و تندرست و شادم .
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان . (مرزبان نامه ).
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .
تندرستان را نباشد دردریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خود ناخورده نیش .
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و، زخم خورده نمرد.
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم .
|| در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام : پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است . هارون از گرگان برفت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بم ، شهری است با هوای تندرست . (حدود العالم ).
سخن در تندرستی تندرست است
که در سستی همه تدبیر سست است .
به شکرانه ٔ دولت تندرست
برآن پشته بنیادی افکند چست .
حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت : موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- ناتندرست ؛ بیمار. دردمند. مریض :
رسیده به لب جان ناتندرست
همی چاره ٔ تندرستان بجست .
- || زشت . بد. خطا. نادرست :
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار ناتندرست .
رجوع به تندرستی شود.
ز پیکان پولاد گشتند سست
نیامد یکی پیش او تندرست .
همی بود شادان دل و تندرست
به دانش همی جان روشن بشست .
تو بیماری و پند داروی تست
بکوشم همی تو شوی تندرست .
اگر بازبینم ترا تندرست
همه گنج با تاج و تخت آن ِ تست .
همه بر دل اندیشه این بد نخست
که بینددو چشمم ترا تندرست .
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.
شاه زمانه شاد و قوی باد و تندرست
از گردش زمانه بی اندوه و بی زیان .
از کف او چنان هراسد بخل
که تن آسان تندرست از تب .
پاینده باد خواجه و دلشاد و تندرست
بر کام دل مظفر و منصور کامکار.
جاوید شاد باد و تن آسان و تندرست
آن مهتر کریم خصال ملک نژاد.
نه از پشت پاکم اگر تندرست
بمانم ترا وآنکه هم پشت تست .
بی آزار بازآمدی تندرست
از آن اژدها کین نبایست جست .
دشمنان تو همه بیمار و بنده تندرست
دورتر باید ز بیمار آنکه او بیمار نیست .
چون این نیت بکرد عطسه بزد و درساعت آن علت از وی زایل شد و تندرست گشت . (قصص الانبیاء ص 185). بهیچ حال هوای گرم هیچ تندرست را سود ندارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن زن که شیر او دهد... شیر او پاک و پسندیده باد و زن تندرست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب ... خورنده ٔ شراب را بیماری کم کند و اغلب تندرست باشد. (نوروزنامه ).
به کار اندرت ار نادرستیی باشد
چو تندرست بوی هیچ دل شکسته ندار.
تا هست ز هستی تو یادم
آسوده و تندرست و شادم .
درویشی پیری جوانان است و بیماری تندرستان . (مرزبان نامه ).
مگو تندرست است رنجوردار
که می پیچد از غصه رنجوروار.
منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .
تندرستان را نباشد دردریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با کسی در عمر خود ناخورده نیش .
بس که در خاک تندرستان را
دفن کردیم و، زخم خورده نمرد.
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم .
|| در غیر آدمی و جانوران بمعنی خوش و نزه و پاک و آرام و عاری ازفساد و آلودگی و درست و صحیح و بکام و بی آشوب و پرهیز و دارای استحکام و دوام : پس هارون را آن بیماری به گرگان زیادت شد. او را گفتند از این هواها، هوای قومس تندرست تر است . هارون از گرگان برفت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بم ، شهری است با هوای تندرست . (حدود العالم ).
سخن در تندرستی تندرست است
که در سستی همه تدبیر سست است .
به شکرانه ٔ دولت تندرست
برآن پشته بنیادی افکند چست .
حکمای وقت و وزرای مملکت را جمع کرد و گفت : موضعی اختیار باید کرد تندرست تر و خوشگوارتر به آب از بغداد و بنایی جهت نقل بدان موضع ترتیب داد. (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
- ناتندرست ؛ بیمار. دردمند. مریض :
رسیده به لب جان ناتندرست
همی چاره ٔ تندرستان بجست .
- || زشت . بد. خطا. نادرست :
چنین گفت یک روز کز مرد سست
نیاید مگر کار ناتندرست .
رجوع به تندرستی شود.