بیشتر
لغتنامه دهخدا
بیشتر. [ ت َ ] (ص تفضیلی ) بیش . زیادتر. افزونتر. حصه ٔ بزرگتر و زیادتر از دو حصه ٔ غیرمتساوی چیزی . (ناظم الاطباء). مقابل کمتر. ازید. قسمت عمده :
دیوه هرچند کابریشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود
دو بهره ز توران سپه خفته بود.
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه
کزآن بیشتر نشنوی در جهان
وگر چند پرسی ز کارآگهان .
صد از گنج مازندران بارکن
وز آن بیشتر بار دینار کن .
جبل شهرکی است [ بعراق ] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم ). خواسته ٔ ملک خزران بیشتر از باژدریاست . (حدود العالم ).
نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر.
مقدم است به فضل و مقدم است به علم
چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم .
و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص . (تاریخ بیهقی ). بهیچ حال بر ما [ مسعود ] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه ). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن . (کلیله و دمنه ).
مرا دوستی گفت کآخرکجایی
چرا بیشتر نزد ما، می نیایی .
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو بتو قرب بیشتر یافت .
قدم من بسعی پیشترست
پس چراحرمت تو بیشتر است .
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
|| مقدم . برتر :
تو تنها بجای پدر بودیَم
همان از پدر بیشتر بودیَم .
|| اکثر.اغلب . غالب . غالباً. بیش : نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کزاز، تبشی باشد سخت ، بیشتر زنان را فتد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [ فقاع و شلماب را ] . (هدایةالمتعلمین ربیعبن احمد اخوینی بخاری ). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
دیوه هرچند کابریشم بکند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
ز شب نیمه ای بیشتر رفته بود
دو بهره ز توران سپه خفته بود.
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه
کزآن بیشتر نشنوی در جهان
وگر چند پرسی ز کارآگهان .
صد از گنج مازندران بارکن
وز آن بیشتر بار دینار کن .
جبل شهرکی است [ بعراق ] و بیشتر مردم او کردانند. (حدود العالم ). خواسته ٔ ملک خزران بیشتر از باژدریاست . (حدود العالم ).
نه منم تنها زو شاکر وخوشنود و خجل
شاکران بیشتر او را ز ربیعه و ز مضر.
مقدم است به فضل و مقدم است به علم
چنانکه بیشتر اندر حدیث جود و کرم .
و بیشتر از روز خود در خدمت پادشاه بود در خلوتهای خاص . (تاریخ بیهقی ). بهیچ حال بر ما [ مسعود ] فراموش نیست و بعضی از آن حقها گزارده آمده و بیشتر مانده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 138). چه هر که بر عمیا در راه مجهول رود... هر چند بیشتر رود بگمراهی نزدیکتر باشد. (کلیله و دمنه ). هرچند دفع بیشتر کنم تو مبالغت بیشتر کن . (کلیله و دمنه ).
مرا دوستی گفت کآخرکجایی
چرا بیشتر نزد ما، می نیایی .
در شوق رخ تو بیشتر سوخت
هر کو بتو قرب بیشتر یافت .
قدم من بسعی پیشترست
پس چراحرمت تو بیشتر است .
پیران تلاش رزق فزون از جوان کنند
حرص گدا شود طرف شام بیشتر.
|| مقدم . برتر :
تو تنها بجای پدر بودیَم
همان از پدر بیشتر بودیَم .
|| اکثر.اغلب . غالب . غالباً. بیش : نارون درختی باشد سخت و بیشتر راست بالا و چوب او از سختی که بود بیشتر بدست افزار... کنند. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). کزاز، تبشی باشد سخت ، بیشتر زنان را فتد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ). و بجشکان بنکوهیده اند، بیشتر این هر دو را [ فقاع و شلماب را ] . (هدایةالمتعلمین ربیعبن احمد اخوینی بخاری ). و اندر بیشتر مردمان اندر زهره این دو منفذ بیش نیست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).