ترجمه مقاله

بامیه

لغت‌نامه دهخدا

بامیه . [ م ِ ی َ / ی ِ ] (اِ) بامیا. قسمی از بقولات است دراز به قدر یک انگشت یا بیشتر که از آن خورش پزند. (فرهنگ نظام ). ثمر نباتی است و در بلاد مصر میشود، سیاه و صلب بقدر کرسنه و شیرین طعم و با اندک لزوجتی و در غلافی مخمس شکل و دو طرف آن اندک باریک و بر آن زغبی شبیه به زغب [ کرک ] لسان الثور [ وهم بر تمام نبات آن ] و نبات آن بقدر درخت ختمی و به هیئت آن در شعب و اغصان و لحاد اندک سرخ رنگ و برگ آن شبیه برگ دلاع . و اهل مصر آنرا در خامی و نرمی با غلاف پخته با گوشت میخورند و بعد پخته شدن و صلب گشتن آرد کرده میخورند. (از مخزن الادویه ص 132). و رجوع به بامیا شود. || قسمی شیرینی . گونه ای از زلبیا (زلیبیا) که بشکل بامیا پزند. قسمی از شیرینی است که در شکل شبیه به بامیه است . (از فرهنگ نظام ).
ترجمه مقاله