باریک شدن
لغتنامه دهخدا
باریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لاغر یا نازک و یاتنک شدن : فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است . (فرهنگ نظام ). استدقاق . (منتهی الارب ). لاغر شدن . (ارمغان آصفی ) (غیاث ) (آنندراج ). ضعیف شدن . (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 307 شود :
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک .
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک .
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من .
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت .
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش .
|| دقت . دقة. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دقیق . به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم .
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت . (فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن . (ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن . وحید در تعریف مفتول کش گوید :
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن .
و رجوع به باریک گردیدن شود. || باریک شدن گردن ؛ کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن . (آنندراج ) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب .
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک .
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک .
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من .
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت .
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش .
|| دقت . دقة. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). دقیق . به چیزی توجه تام کردن و در کاری دقیق شدن : در هر کاری باید شخص باریک بشود. این معنی مجاز است . (از فرهنگ نظام ) :
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خورده بین دارم .
|| مخفی و دزدانه دور رفتن : تا شما وارد شدید فلان باریک شده رفت . (فرهنگ نظام ). پنهان از جای بدر زدن . (ارمغان آصفی ). پنهان جمع نمودن خود را به آهستگی تمام که صدای پا بلند نشود در گریختن از جای بدر زدن . وحید در تعریف مفتول کش گوید :
حدید آفت دور و نزدیک شد
چون آن شوخ را دیده باریک شدن .
و رجوع به باریک گردیدن شود. || باریک شدن گردن ؛ کنایه از ملایمت و همواری بهم رساندن . (آنندراج ) :
در زمان خط مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل شود باریک در پای حساب .