انگور
لغتنامه دهخدا
انگور. [ اَ ] (اِ) میوه ٔ رز. میوه ٔ مو. این میوه بصورت یک خوشه ٔ مرکب از دانه هاست که هریک را حبه یا دانه ٔ انگور گویند و آنها بشکل کروی ، بیضوی ، تخم مرغی برنگها و به اندازه های مختلف اند. (فرهنگ فارسی معین ). عنب . در خبر است که آدم و حوااول چیزی که در بهشت تناول کردند انگور بود لاجرم درعیش و نشاط افتادند و آخر آنچه خوردند گندم است ناچار درهای غم و غصه بر روی روزگار خود گشادند از اینجاست که گفته اند انگور سبب شادی و راحت است و گندم مایه ٔ اندوه و محنت . (آنندراج ). این میوه از قدیمترین روزگار در ایران وجود داشته و دارای انواع مختلف بوده است چنانکه آذربایجان و قزوین هم اکنون هریک هشتاد نوع انگور دارد . (از یادداشت مؤلف ): زمین و آب و هوای فلسطین با تاک کمال موافقت را داشته و دارد و انگور آنجا از جمله میوه های نیک و مقبول است . (از قاموس کتاب مقدس ) :
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر.
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت .
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک .
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است .
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشه ٔ انگور ندارد که تو داری .
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب .
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
شراب کهنه ٔ ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
اقسام انگور: اُلَّقی . انگشتک عروس . انگشت عروس . انگشت عروسان . بیدانه . بیدانه ٔ قرمز. جرثی . جفن . جوزه . چفته . حسینی . خایه ٔ غلامان . خلیلی . رازقی . ریش بابا. زیتونی . اصابعالعذاری . سرانگشت . سرخک . شانی (شاهانی ). صاحبی . طایفی . عسکری . عیون البقر. غربیب . فخری . کره رو. گرده شانی . گلین بارماغی . گوری . لعلی . مثقالی . ملاحی (ملایی ). موش پستان (میش پستان ). یاقوتی . یزندای (یزندایی ).
- انگورپزان ؛ حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف ).
- انگورچینی ؛ عمل چیدن انگور. قطف . (از یادداشت مؤلف ).
- انگور دادن ؛ بار دادن رز. ثمر دادن تاک :
زکوة مال به در کن که فضله ٔ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
- انگورکش ؛ کشنده و حمل کننده انگور :
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است .
- انگورکوب ؛ آنکه یا آنچه انگور را کوبد :
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشه ٔ تاک در زیر چوب .
- امثال :
انگور از انگور رنگ گیرد . (امثال و حکم دهخدا)؛ هم نشین در هم نشین اثر گذارد :
نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به .
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ .
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ .
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود ؛ در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان ...)؛ از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست ، کمال گفت ...).
|| توسعاً، رز. درخت انگور. (یادداشت مؤلف ). رز. تاک . کرم . میو. میوانه :
شاخ انگور کهن دخترکان داد بسی .
و رجوع به رز و گیاه شناسی گل گلاب ص 162 شود.
نقل ما خوشه ٔ انگور بود ساغر سفج
بلبل و صلصل رامشگر و بر دست عصیر.
این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت .
انگور و تاک او نگر و وصف او شنو
وصف تمام گفت زمن بایدت شنید.
همچو انگور آبدار بدی
نون شدی چون سکج ز پیری خشک .
انگور چو ماه است و سیاه است و عجب نیست
زیرا که سیاهی صفت ماهروان است .
بدهقان کدیور گفت انگور
مرا خورشید کرد آبستن از دور.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید رسوا.
مه گرچه دهد نور به انگور ولکن
زان خوشه ٔ انگور ندارد که تو داری .
میوه های لطیف طبع فریب
از ری انگور از سپاهان سیب .
زانکه در خوان چنین میوه ضرورت باشد
مثل شفتالو و تالانه و انگور و انار.
شراب کهنه ٔ ما شیره گشت از واژگون بختی
اگر زینسان بماند هفته ای انگور می گردد.
اقسام انگور: اُلَّقی . انگشتک عروس . انگشت عروس . انگشت عروسان . بیدانه . بیدانه ٔ قرمز. جرثی . جفن . جوزه . چفته . حسینی . خایه ٔ غلامان . خلیلی . رازقی . ریش بابا. زیتونی . اصابعالعذاری . سرانگشت . سرخک . شانی (شاهانی ). صاحبی . طایفی . عسکری . عیون البقر. غربیب . فخری . کره رو. گرده شانی . گلین بارماغی . گوری . لعلی . مثقالی . ملاحی (ملایی ). موش پستان (میش پستان ). یاقوتی . یزندای (یزندایی ).
- انگورپزان ؛ حرارت هوا گاه رسیدن و پختن انگور. گرمی که در هوا پدید آید پختن و رسانیدن انگور را. زمان رسیدن انگور. (یادداشت مؤلف ).
- انگورچینی ؛ عمل چیدن انگور. قطف . (از یادداشت مؤلف ).
- انگور دادن ؛ بار دادن رز. ثمر دادن تاک :
زکوة مال به در کن که فضله ٔ رز را
چو باغبان ببرد بیشتر دهد انگور.
- انگورکش ؛ کشنده و حمل کننده انگور :
از بسکه درین راه از انگور کشانند
این راه رز ایدون چو ره کاهکشان است .
- انگورکوب ؛ آنکه یا آنچه انگور را کوبد :
ندادی اگر شیره انگورکوب
شدی ریشه ٔ تاک در زیر چوب .
- امثال :
انگور از انگور رنگ گیرد . (امثال و حکم دهخدا)؛ هم نشین در هم نشین اثر گذارد :
نام خرد و فهم نکو ما ز توبردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به .
از من خوی خوش گیر از آنکه گیرد
انگور از انگور رنگ و آرنگ .
مرا از فتح ایشان فتح شد عزم
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور.
مکن با بدآموز هرگز درنگ
که انگور گیرد ز انگور رنگ .
انگور خوب نصیب شغال (کفتار) می شود ؛ در جایی که چیزی خوب بدست ناسزاواری افتد گویند. (امثال و حکم دهخدا).
انگور را در چفته می خورد (فلان ...)؛ از این مثل در ظاهر از ممثل تعظیم و تفخیم بعمل آید و در معنی به شغال تشبیه میشود. (از امثال و حکم دهخدا).
انگور نوآورده ترش طعم بود
روزی دو سه صبر کن که شیرین گردد.
تو انگور خور ز باغ مپرس (ببوسه سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست ، کمال گفت ...).
|| توسعاً، رز. درخت انگور. (یادداشت مؤلف ). رز. تاک . کرم . میو. میوانه :
شاخ انگور کهن دخترکان داد بسی .
و رجوع به رز و گیاه شناسی گل گلاب ص 162 شود.