اندک اندک
لغتنامه دهخدا
اندک اندک . [ اَ دَ اَ دَ ] (ق مرکب ) کم کم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). بتدریج . تدریجاً. رفته رفته . (فرهنگ فارسی معین ). آهسته آهسته . متدرجاً. بمرور. خرده خرده . خردخرد. نرمک نرمک . نرم نرم .خوش خوش . قلیلاً قلیلاً. (یادداشت مؤلف ) :
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه ). تربض ؛ اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). تهصص ؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تربض ؛ اندک اندک فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمرز؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). استدراج ؛ اندک اندک نزدیک گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک .
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام .
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن .
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان .
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان ).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای .
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج ؛ اندک اندک در کاری درآوردن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). تدخل ؛ اندک اندک درآمدن . (منتهی الارب ). تدرج ؛ اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). تدلس ؛ اندک اندک گرفتن طعام . (منتهی الارب ). تدنی ؛ اندک اندک نزدیک شدن . (منتهی الارب ). تفریض ؛ اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). تمقق ؛اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب ). قت ؛ اندک اندک آب فراهم آوردن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اندک اندک بهم شود بسیار . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ) .
اندک اندک سر شاخ درخت
عالی گردد بمیان مرغزار.
دهد اندک اندک بروز دراز
پس آنگه ستاندبیک روز باز.
مرا بخواب دل آکنده بود و سر زخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی شود
قطره قطره جمع گردد وآنگهی دریا شود.
شاید آنگه کزین جوال بکیل
اندک اندک برو بپیماید.
چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فناپذیرد. (کلیله و دمنه ). تربض ؛ اندک اندک روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ). تهصص ؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تربض ؛ اندک اندک فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمرز؛ اندک اندک مکیدن . (تاج المصادر بیهقی ). استدراج ؛ اندک اندک نزدیک گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
نشاطی نیم رغبت می نمودند
بتدریج اندک اندک میفزودند.
چو گشت اندک اندک ز پرگار دور
بهر دوریی دورتر گشت نور.
گر صبر کنی بصبر بی شک
دولت بتو آید اندک اندک .
پس حیات ماست موقوف فطام
اندک اندک جمع کن تم الکلام .
اندک اندک نور را بر نار زن
تا شود نار تو نور ای بوالحزن .
میزهاند میبرد تا معدنش
اندک اندک تا نبینی بردنش
وین نفس جانهای ما را همچنان
اندک اندک دزدد از جنس جهان .
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. (گلستان ).
چو دوستی کند ایام اندک اندک بخش
که یار بازپسین دشمنی است جمله ربای .
ناگاه اثر غیبت و فنا ظاهر شدن گرفت و اندک اندک استیلا آورد. (انیس الطالبین ص 122). اندک اندک برف می آمد و هوا قدری سرد بود. (انیس الطالبین ص 131). استدراج ؛ اندک اندک در کاری درآوردن . (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ). تدخل ؛ اندک اندک درآمدن . (منتهی الارب ). تدرج ؛ اندک اندک قریب گردیدن . (منتهی الارب ). تدلس ؛ اندک اندک گرفتن طعام . (منتهی الارب ). تدنی ؛ اندک اندک نزدیک شدن . (منتهی الارب ). تفریض ؛ اندک اندک واجب گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ). تمقق ؛اندک اندک خوردن شراب را. (منتهی الارب ). قت ؛ اندک اندک آب فراهم آوردن . (منتهی الارب ).
- امثال :
اندک اندک بهم شود بسیار . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ).
اندک اندک خیلی شود و قطره قطره سیلی . (گلستان از امثال و حکم مؤلف ) .