امیدواری
لغتنامه دهخدا
امیدواری . [ اُمیدْ ] (حامص مرکب ) مقابل ناامیدی . (آنندراج ). رجاء. ارتجاء. ترجی . ترجیه . (یادداشت مؤلف ). امیدوار بودن . امید داشتن . (از فرهنگ فارسی معین ). آرزومندی :
مجنون ز سر امیدواری
می کرد بسجده حق گزاری .
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری .
کاری که ازو امید داری
باشد سبب امیدواری .
عمر دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری .
|| انتظار. توقع. چشم داشت هر چیز خوب :
لطفی کن از آن لَطَف که داری
بگشای در امیدواری .
در ترس چنان امیدواریست
در وقت امید رستگاریست .
بدان کرم که تو داری امیدواری هست .
مجنون ز سر امیدواری
می کرد بسجده حق گزاری .
عاشق چو شنید امیدواری
گفتا که بیار تا چه داری .
کاری که ازو امید داری
باشد سبب امیدواری .
عمر دگر بباید بعد از فراق ما را
کین عمر صرف کردیم اندر امیدواری .
|| انتظار. توقع. چشم داشت هر چیز خوب :
لطفی کن از آن لَطَف که داری
بگشای در امیدواری .
در ترس چنان امیدواریست
در وقت امید رستگاریست .
بدان کرم که تو داری امیدواری هست .