امل
لغتنامه دهخدا
امل . [ اَ م َ ] (ع مص ) امید داشتن چیزی را، گویند امله املاً (از باب نصر). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). امید داشتن . (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ترتیب عادل ) (آنندراج ) (مؤید الفضلاء). استعمال این لفظ در طلب دنیا و افعال مذموم کرده اند. (از مؤید الفضلاء). بیوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) امید. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). آرزو. شهوت . خواهش :
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل از بی بختی .
چون آفتاب چرخ ببرج حمل تویی
هنگام ضعف ، مر ضعفا را امل تویی .
بار گران بینمت بتوبه و طاعت
بار بیفکن امل دراز میفکن .
فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل .
قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ). و فرونهادن بار امل در مهب شکوک ... (کلیله و دمنه ).
در امل تا دیریازی ّ و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.
شاخ امل بزن که چراغیست زودمیر
بیخ هوس بکن که درختیست کم بقا.
دل ز امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن .
قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا می گریزم .
اینک به آمل بر امل رحمت و رأفت نشسته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای تست کلید.
سوی کسب و سوی غصب و صد حیل
جان نهاده بر کف از حرص و امل .
بر اسیر شهوت و حرص و امل
برنوشته میر یا صدر اجل .
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه ٔ حرص و امل زآنند خلق .
نویسنده را گر ستون عمل
بیفتد نبرّد طناب امل .
اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست عمل .
در باغ امل شاخ ارادت بنشانید
وز بحر عمل درّ مکافات برآرید.
ای راه تو صحرای امل پیمودن
تا چند بر آفتاب گل اندودن ؟
دلم امید فراوان بوصل روی تو داشت
ولی اجل بره عمر رهزن امل است .
سخا را نوشکفته بوستانیست
امل را نودمیده مرغزاریست .
امل همچو خاریست بی هیچ شک
بریزد دم این خزان یک بیک .
ج ، آمال . رجوع به آمال شود.
- قصر امل ؛ کاخ آرزو. (فرهنگ فارسی معین ) :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است .
ای گمشده و خیره و سرگشته کسایی
گوّاژه زده بر تو امل از بی بختی .
چون آفتاب چرخ ببرج حمل تویی
هنگام ضعف ، مر ضعفا را امل تویی .
بار گران بینمت بتوبه و طاعت
بار بیفکن امل دراز میفکن .
فکنده پهن بساطی بزیر پای نشاط
بعمر کوته و دور و دراز کرده امل .
قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. (کلیله و دمنه ). و فرونهادن بار امل در مهب شکوک ... (کلیله و دمنه ).
در امل تا دیریازی ّ و درازی ممکن است
چون امل بادا ترا عمر دراز و دیریاز.
شاخ امل بزن که چراغیست زودمیر
بیخ هوس بکن که درختیست کم بقا.
دل ز امل دور کن زآنکه نه نیکو بود
مصحف و افسانه را جلد بهم ساختن .
قفا چون ز دست امل خوردم اکنون
ز تیغ اجل در قفا می گریزم .
اینک به آمل بر امل رحمت و رأفت نشسته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مربی فضلای زمانه شمس الدین
تویی که قفل امل را سخای تست کلید.
سوی کسب و سوی غصب و صد حیل
جان نهاده بر کف از حرص و امل .
بر اسیر شهوت و حرص و امل
برنوشته میر یا صدر اجل .
نک ز درویشی گریزانند خلق
لقمه ٔ حرص و امل زآنند خلق .
نویسنده را گر ستون عمل
بیفتد نبرّد طناب امل .
اجل بگسلاندش طناب امل
وفاتش فروبست دست عمل .
در باغ امل شاخ ارادت بنشانید
وز بحر عمل درّ مکافات برآرید.
ای راه تو صحرای امل پیمودن
تا چند بر آفتاب گل اندودن ؟
دلم امید فراوان بوصل روی تو داشت
ولی اجل بره عمر رهزن امل است .
سخا را نوشکفته بوستانیست
امل را نودمیده مرغزاریست .
امل همچو خاریست بی هیچ شک
بریزد دم این خزان یک بیک .
ج ، آمال . رجوع به آمال شود.
- قصر امل ؛ کاخ آرزو. (فرهنگ فارسی معین ) :
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است .