اقصی
لغتنامه دهخدا
اقصی . [ اَ صا ] (ع ص ) شتر کرانه ٔ گوش بریده . (منتهی الارب ). و مؤنث آن قصواء است . || دور. ج ، اقاصی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ن تف )دورتر. (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). به نهایت رسیده تر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دورترین :
باقصای جهان از فروغ تیغش هر روز
همی صلح سگالد دل هر جنگ سگالی .
رسد دست تو از مشرق بمغرب
ز اقصای مداین تا بمدین .
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن .
خردمند مردی در اقصای شام
گرفت از جهان کنج غاری مقام .
در اقصای عالم بگشتم بسی .
رفیقانم سفر کردند هر یاری باقصائی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم .
- اقصی الغایات ؛ منتهای مقاصد. (ناظم الاطباء).
- اقصی الغایه ؛ به نهایت رسیده تر:
چو مرغی از مدینه بر پریده
باقصی الغایت اقصی رسیده .
حارث محاسبی ... در مجاهد و مشاهده باقصی الغایه بود. (تذکرة الاولیاء عطار).
- محراب اقصی ؛ مسجد اقصی . رجوع به همین ترکیب شود :
بگردانم ز بیت اﷲ قبله
به بیت المقدس و محراب اقصی .
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام .
- مسجد اقصی ؛ مسجدی است که آن را بیت المقدس گویند. بناکرده ٔ داود علیه السلام در ملک شام واقع است . (غیاث اللغات ). آن قبله ٔ یهود است . (آنندراج ). رجوع به مسجد شود.
- مشرق اقصی ؛ خاور دور. دورترین جای از مشرق . در مقابل شرق ادنی .
- مغرب اقصی ؛ باختر دور. دورترین جای از مغرب .
باقصای جهان از فروغ تیغش هر روز
همی صلح سگالد دل هر جنگ سگالی .
رسد دست تو از مشرق بمغرب
ز اقصای مداین تا بمدین .
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن .
خردمند مردی در اقصای شام
گرفت از جهان کنج غاری مقام .
در اقصای عالم بگشتم بسی .
رفیقانم سفر کردند هر یاری باقصائی
خلاف من که بگرفتست دامن در مغیلانم .
- اقصی الغایات ؛ منتهای مقاصد. (ناظم الاطباء).
- اقصی الغایه ؛ به نهایت رسیده تر:
چو مرغی از مدینه بر پریده
باقصی الغایت اقصی رسیده .
حارث محاسبی ... در مجاهد و مشاهده باقصی الغایه بود. (تذکرة الاولیاء عطار).
- محراب اقصی ؛ مسجد اقصی . رجوع به همین ترکیب شود :
بگردانم ز بیت اﷲ قبله
به بیت المقدس و محراب اقصی .
آستان حضرتش را از شرف
صخره و محراب اقصی دیده ام .
- مسجد اقصی ؛ مسجدی است که آن را بیت المقدس گویند. بناکرده ٔ داود علیه السلام در ملک شام واقع است . (غیاث اللغات ). آن قبله ٔ یهود است . (آنندراج ). رجوع به مسجد شود.
- مشرق اقصی ؛ خاور دور. دورترین جای از مشرق . در مقابل شرق ادنی .
- مغرب اقصی ؛ باختر دور. دورترین جای از مغرب .