اشیا
لغتنامه دهخدا
اشیا. [ اَش ْ ] (ع اِ) صورتی از اشیاء ج ِ شی ٔ است که در فارسی شاعران همزه ٔ آخر آنرا بضرورت وزن یا قافیه کردن با کلمه های مختوم به الف حذف کنند :
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.
اگرچه بیعدد اشیا همی بینی در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش از کانی ّ و از دریا.
ازبهر وجود تو که سرمایه ٔ اشیاست
نشگفت که در خانه نشانند عدم را.
فلک ز جور تو سازد لطیفهای وجود
مگر که منبعجود تو مصدر اشیاست ؟
آنچه در کونست زاشیا وآنچه هست
وانما جان را بهر حالت که هست .
و رجوع به اشیاء و شی ٔ شود.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.
اگرچه بیعدد اشیا همی بینی در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش از کانی ّ و از دریا.
ازبهر وجود تو که سرمایه ٔ اشیاست
نشگفت که در خانه نشانند عدم را.
فلک ز جور تو سازد لطیفهای وجود
مگر که منبعجود تو مصدر اشیاست ؟
آنچه در کونست زاشیا وآنچه هست
وانما جان را بهر حالت که هست .
و رجوع به اشیاء و شی ٔ شود.