آوخ
لغتنامه دهخدا
آوخ . [ وَ ] (صوت ، اِ) دریغا. دریغ. افسوس . آواخ . آه . آخ . آوَه . یاحسرتا. آواه . دردا :
بدرد دل آوخ که بریان شوند
چه بر حال من زار گریان شوند.
گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت . (مجمل التواریخ ).
زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نوا
کنون ز خار خطش میزنم هزار آوخ
بدود دوزخ پوشیده عارضی چو بهشت
بهشتئی که دلم تفته داشت چون دوزخ .
تهدید تیغ میدهد آوخ کجاست تیغ
تا چون جلیس دست بگردن درآورم .
جهان دست جفا بگشادآوخ
وفا را زور بازوئی نمانده ست .
گفت آوخ بعد هستی نیستی
گفت جرمت آنکه افزون زیستی .
ما کشته ٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم .
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یاربرگشت .
- آوخ کردن ؛ تأوّه . (زوزنی ).
|| (اِ) نصیب و قسمت :
از تو پیش که و کجا نالم
کآوخم از تو جز غم دل نیست ؟
بدرد دل آوخ که بریان شوند
چه بر حال من زار گریان شوند.
گفت آوخ ! بفریفت مرا آنکه پدر ما را فریفت . (مجمل التواریخ ).
زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نوا
کنون ز خار خطش میزنم هزار آوخ
بدود دوزخ پوشیده عارضی چو بهشت
بهشتئی که دلم تفته داشت چون دوزخ .
تهدید تیغ میدهد آوخ کجاست تیغ
تا چون جلیس دست بگردن درآورم .
جهان دست جفا بگشادآوخ
وفا را زور بازوئی نمانده ست .
گفت آوخ بعد هستی نیستی
گفت جرمت آنکه افزون زیستی .
ما کشته ٔ نفسیم و بس آوخ که برآید
از ما بقیامت که چرا نفس نکشتیم .
آوخ که چو روزگار برگشت
از من دل و صبر و یاربرگشت .
- آوخ کردن ؛ تأوّه . (زوزنی ).
|| (اِ) نصیب و قسمت :
از تو پیش که و کجا نالم
کآوخم از تو جز غم دل نیست ؟