آهنگ
لغتنامه دهخدا
آهنگ . [ هََ ] (اِ) قصد. عزم . عزیمت . عمد. (ادیب نطنزی ). تعمد. نیت . بسیج . تأمیم . استواء. اندیشه .توجه به . برفتن بسوی . حرد. نحو. اراده :
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .
بد گشت چرخ با من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شادو بسبزه کرده آهنگ .
گرفتی ز کردار گیتی شتاب
چو شب تیره شد کرد آهنگ خواب .
به بیداد جوئی همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من .
بیفشرد ران رخش را تیز کرد [ رستم ]
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
وزآن پس که او [ کاوس ] شد بهاماوران
ببستند پایش به بند گران
کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد.
ولیکن چو رای تو با جنگ نیست
مرا نیز با جنگ آهنگ نیست .
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
بخوبی ّ و پیوندت آهنگ نیست .
تن آسان بدی شادو پیروزبخت
چرا کردی آهنگ این تاج و تخت ؟
همه آشتی گردد این جنگ ما
بدین رزمگه کردن آهنگ ما.
بدان حد کشان بود نیرو بجای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای .
بلند آسمان را که فرسنگ نیست
کسی را بدو راه آهنگ نیست .
همان ماده [ شیر ] آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش باندام کرد.
یکی بانگ برزد بدان نره شیر
چو آهنگ اوکرد شیر دلیر
ز بیشه بیک سو جهانید اسب
برافروخت برسان آذرگشسب .
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان نمانم که بازی کنی
ببازی چنین سرفرازی کنی .
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر
هم از داد و آئین و فرهنگ اوی
بنیکی بهرجای آهنگ اوی .
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب .
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائی ّ و رادی کنم .
جهاندار [ یزدگرد ] چون کرد آهنگ مرو
بماهوی سوری کنارنگ مرو
یکی نامه بنوشت ، با درد و خشم
پر از آرزو دل ، پر از آب چشم .
چو آهنگ میدان کند در نبرد
سر نرّه دیوان برآرد بگرد.
دگرگونه آهنگ بدکامه کرد
به پیروز خسرو یکی نامه کرد.
و از آنجایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همه کرده آهنگ کرم .
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.
ز عشق بنده ٔ رومی ّو خادم زنگی
سوی عنا و بلا چون همی کنی آهنگ ؟
شیر بنیزه درآمد و قوت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. (تاریخ بیهقی ).
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم ...
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.
نایدْش بچنگ آنکه سوی وی کند آهنگ
آن نیز که دارد شود از چنگش کوتاه .
کنون که کردی شاها سوی هزاردرخت
بشادکامی و پیروزی و نشاط آهنگ .
ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد. (نوروزنامه ). پس بترسیدند عظیم ، و آهنگ آن کردند که بازگردند. (مجمل التواریخ ). و چون سر سال بود با هزار مرد آهنگ راه کرد. (مجمل التواریخ ).
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
بصلح ویم نیز آهنگ نیست .
سوزنی تیز درگرفته بچنگ
کرد زی خایه های خویش آهنگ .
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک .
خشکسالی در اسکندریه پدید آمده بود. در چنین سالی محتشمی ... نعمت بیکران داشت تنگدستان را زر و سیم دادی ... طایفه ٔ درویشان از جور فاقه بجان آمده بودند... آهنگ دعوت او کردند. (گلستان ). آورده اند که سپاه دشمن بیقیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان ). ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و آهنگ قتال ما کردند. (گلستان ).
گر آید گل زبانگ بلبلان تنگ
مگر کرکس کند سوی وی آهنگ .
|| مقصد. مقصود. راه . سبیل :
بسا نامداران که در جنگ من
بدادند جان را بر آهنگ من .
|| قصد جان . سوء قصد :
جهان ننگ دارد همی زآن پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
جهاندار گفتا که اینت پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
چون پَنْد فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند.
|| حمله . صولت . صیال :
بدو [ برستم ] گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر...
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من .
تو دانی که شاهی دل و چنگ من
بجنگ اندرون زور و آهنگ من .
بکردار شیر است آهنگ اوی
نه پیچد کسی گردن از چنگ اوی .
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
کسی با تو پیکار و کینه نجست .
اگر بچه ٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر...
بگوهر شود باز چون شد بزرگ
نترسد ز آهنگ پیل سترگ .
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی ّ و رومی نژاد
دو لشکر نظاره بر این جنگ ما
بدین گرز و شمشیر و آهنگ ما.
|| سیما. قیافه . ملامح :
یکی شارسانست آن چون بهشت
که گوئی نه از خاک دارد سرشت
نبینی همی اندر ایوان و خان
مگر پوشش او همه استخوان
بر ایوانها جنگ افراسیاب
نگاریده روشنتر از آفتاب
همان چهر کیخسروجنگجوی
بزرگی ّ و مردی ّ و آهنگ اوی
بر آن استخوانها نگاریده پاک
نبینی بشهر اندرون گرد و خاک .
|| نوا. آواز. لحن صوت . راه . ره . پرده . آوا :
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایّام در یک پرده ای .
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ
زمانه تیز کند ناله ٔ مرا آهنگ .
هر شبی زاویه ٔ مدح گهربار تو باد
روشن از شمع رخ مطرب ناهیدآهنگ .
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟
ره بط باز تیزآهنگ میزد
برقص کبک شاهین چنگ میزد.
- آهنگ حجاز . آهنگ حصار و غیره .
|| چَم . فَحوی ̍: از آهنگ گفتار او؛ از لحن ، از فحوای کلام او. || سان . گونه . کردار. طرز. روش . صفت . رفتار :
چه بد کردم بتو ای شوخ دلبر
که محزونم بدین آهنگ داری ؟
|| خمیدگی طاق و سقف ایوان و امثال آن ، و آن را باصطلاح بنّایان لنگر خوانند :
جلالت ار بفلک بر بصدر بنشیند
شکسته گردد طاق سپهر را آهنگ .
لکن آهنگ در این بیت به معنی لنگر و خمیدگی نمینماید. || کنار صفه و حوض . (برهان ) :
ز ناتوانی جائی رسیده ام که مرا
مسافتی است ز آهنگ صُفه تا پرده .
در این بیت معنی آهنگ نیز روشن نیست و به تبعیت فرهنگها نقل شد. || صف مردمان و جانوران . (برهان ). و در بعض فرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند :
زمین پیکر از یکدگر بگسلاند
بروز نبرد تو زآهنگ لشکر.
لکن معنی صف در این بیت مناسب نمیآید، و با معنی قصد یا حمله یا آواز بیشتر تناسب دارد. || طویله . شترخان . پاگاه . اخته خانه . || عمارت دراز و طولانی که به عربی ازج و به فارسی اوستان و سغ خوانند. || مقام و مکان حیوان . (برهان ). || توجه . تمایل . یازش . چسبیدن . گرایش :
بود آهنگ نعمتها همه ساله بسوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله بمعبرها.
|| صوت . آواز :
چو برزد سر از برج خرچنگ هور
جهان شد پر از جنگ و آهنگ و شور.
بانگ و آهنگ او بنصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باد.
وآهنگ در کلمه ٔ مرکبه ٔ هم آهنگ از همین معنی است .
- به آهنگ برخاستن ؛ شتاب گرفتن : سگی بیامد و سر در دیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت دهنش بسوخت سبک سر برآورد حلقه ٔ دیگ در گردنش افتاد از سوزش به آهنگ خاست و دیگ را ببرد. (سیاست نامه ٔ منسوب بنظام الملک ).
|| (نف مرخم ) در کلمات مرکبه ، آهنگ غالباً بمعنای کشنده و کش مخفف کشنده آید.
- آب آهنگ ؛ آب کش . ناضح . نازح :
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ .
- بدآهنگ ؛ بدلحن . بدقصد. بدنیت :
ز بس کینه جوی و بدآهنگ بود
فراخای گیتی بر او تنگ بود.
- بسترآهنگ ؛ از بستر، جامه ٔ خواب و آهنگ . چادرشب که بر بستر کشند :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ .
- پالاهنگ ؛ از پالا، اسب جنیبت و آهنگ بمعنی مذکور :
کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را
فسار در سر و در دست نیز پالاهنگ .
- پس آهنگ ؛ از پس ، مقابل پیش و آهنگ . آهنی که کفشگران در پس کفش نهند تا بدان کفش را فراخ کنند و قالب را در آن نهند. پاشنه کش .
- پیش آهنگ ؛ نهاز. نخراز. تکه . برون . باژن . کراز.پیشهنگ :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
پیشرو. قائد. پیشوا.
- خوش آهنگ ؛ خوش لحن . نیکونیّت .
- درازآهنگ ؛ بدرازاکشیده . مطول . طویل :
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
درازآهنگ و پیچان و زمین کن .
سنت حجت خراسان گیر
کارِ کوته مکن درازآهنگ .
دراز آهنگ شد این کار با تو
ندانم چون کنم ای یار با تو.
- دژآهنگ ؛ بدقصد. بدنیت . مخوف . تند. صعب :
بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
- دودآهنگ ؛ دودکش .
- سرآهنگ ؛ قائد. پیشوا :
نوشته در آن نامه ٔ شهریار
سرآهنگ مردان نبرده سوار.
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ این دوده را نام چیست .
و کلمه ٔ سرهنگ مخفف سرآهنگ است .
- شب آهنگ ؛ شِعْری ̍. کاروان کش :
بگفت این و بر پشت شبرنگ شد
بچهره بسان شباهنگ شد.
چویک بهره زآن تیره شب درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت .
شه شرق بر کُه کشیده سرادق
رمیده شباهنگ از صبح کاذب .
در شب تاریک حیرت کاروان صبح را
صد شباهنگ است در یک آه آتشبار من .
- || مرغ حق گوی . شب آویز.
-|| بلبل . عندلیب . هزار. هزاردستان :
مغنی نوائی بده چنگ را
بدل آتشی زن شباهنگ را.
- || اسب سیاه زیور. شبدیز :
به پشت شباهنگ بربسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان بجنگ .
- || و در بیت ذیل ظاهراً شب آهنگ هنگام شب است :
شب آهنگ چون برزد از کوه دود
برآهنگ شب مرغ دستان نمود.
- || شوغا. شبگاه . جایگاه چهارپایان در شب . لغت نامه ها برای این معنی بیت ذیل را شاهد آورده اند(؟) :
از حوصله ٔ زمانه ٔ تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ .
- شفشاهنگ ؛ از شفشفه ، شوشه و آهنگ بمعنی کش و کشنده . صرمه کش . صورت دیگر آن شفشاهنج است :
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش بیاهنج .
کوه محروق است همچون زر بشفشاهنج در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.
ز زخم ناوگ مژگان او بود هر شب
بسیط چرخ مشبک بسان شفشاهنگ .
- کبوترآهنگ ؛ از کبوتر به معنی حمامه و آهنگ . کبوترکش . برج کبوتر.
- سیم آهنگ ؛ شاید از سیم به معنی ستیم و ریم و آهنگ .
- هم آهنگ ؛ هم آواز. متوافق . هم لحن . هم داستان . هم عقیده :
گر سیاهست و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که هم رنگ تو است .
- || هم وزن . هم بحر.
|| (اِ) چگونگی و کیفیت تصویت که با گوش آواز کسی را از دیگری تمیز دهند: آهنگی زنانه . آهنگی لطیف . چگونگی تصویت که بسامعه آواز مردم ولایت و ناحیتی را که بیک زبان تکلم کنند از دیگران فرق توان کردن . || راه . پرده در موسیقی : آهنگ عراق ؛ راه عراق . یکی از نواهای موسیقی :
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت .
|| وَزن . || (اصطلاح عَروض ) بحر. || موزونی آواز و ساز. (برهان ). || آواز نرم در پرده ٔ سرود و ساز. (مؤید). وزن اغانی ، و آن را دراصطلاح موسیقی دانان ، برداشت آواز نیز گویند. || آوازی که در اول گویندگی و قوالی برکشند. || شتاب . (برهان ). || در بیت ذیل فردوسی معنی آهنگ معلوم نیست :
درم نام را باید و ننگ را
دگر بخشش و بزم و آهنگ را.
وشاید به معنی مقاصد مهمه باشد.
خسرو غازی آهنگ بخارا دارد
زده از غزنین تا جیحون تاژ و خرگاه .
بد گشت چرخ با من بیچاره
وآهنگ جنگ دارد و پتیاره .
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شادو بسبزه کرده آهنگ .
گرفتی ز کردار گیتی شتاب
چو شب تیره شد کرد آهنگ خواب .
به بیداد جوئی همی جنگ من
چنین با سپه کردن آهنگ من .
بیفشرد ران رخش را تیز کرد [ رستم ]
برآشفت و آهنگ آویز کرد.
وزآن پس که او [ کاوس ] شد بهاماوران
ببستند پایش به بند گران
کس آهنگ آن تخت شاهی نکرد
جز از گرم و تیمار ایشان نخورد.
ولیکن چو رای تو با جنگ نیست
مرا نیز با جنگ آهنگ نیست .
ور ایدون که رایت جز از جنگ نیست
بخوبی ّ و پیوندت آهنگ نیست .
تن آسان بدی شادو پیروزبخت
چرا کردی آهنگ این تاج و تخت ؟
همه آشتی گردد این جنگ ما
بدین رزمگه کردن آهنگ ما.
بدان حد کشان بود نیرو بجای
سوی گوشت کردند آهنگ و رای .
بلند آسمان را که فرسنگ نیست
کسی را بدو راه آهنگ نیست .
همان ماده [ شیر ] آهنگ بهرام کرد
بغرید و چنگش باندام کرد.
یکی بانگ برزد بدان نره شیر
چو آهنگ اوکرد شیر دلیر
ز بیشه بیک سو جهانید اسب
برافروخت برسان آذرگشسب .
چو هنگام فرهنگ باشد ترا
بدانائی آهنگ باشد ترا
بایوان نمانم که بازی کنی
ببازی چنین سرفرازی کنی .
کنون از خردمندی اردشیر
سخن بشنو و یک بیک یاد گیر
هم از داد و آئین و فرهنگ اوی
بنیکی بهرجای آهنگ اوی .
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب .
بسوگ اندر آهنگ شادی کنم
نه از پارسائی ّ و رادی کنم .
جهاندار [ یزدگرد ] چون کرد آهنگ مرو
بماهوی سوری کنارنگ مرو
یکی نامه بنوشت ، با درد و خشم
پر از آرزو دل ، پر از آب چشم .
چو آهنگ میدان کند در نبرد
سر نرّه دیوان برآرد بگرد.
دگرگونه آهنگ بدکامه کرد
به پیروز خسرو یکی نامه کرد.
و از آنجایگه شد سوی جنگ کرم
سپاهش همه کرده آهنگ کرم .
بجوشید و رخسارگان کرد زرد
بدرد دل آهنگ آورد کرد.
ز عشق بنده ٔ رومی ّو خادم زنگی
سوی عنا و بلا چون همی کنی آهنگ ؟
شیر بنیزه درآمد و قوت کرد تا نیزه بشکست و آهنگ امیر کرد. (تاریخ بیهقی ).
اگر کوچکم کار مردان کنم
ببینی چو آهنگ میدان کنم ...
دگر ره شد آهنگ آویز کرد
برآورد گرد اسب را تیز کرد.
نایدْش بچنگ آنکه سوی وی کند آهنگ
آن نیز که دارد شود از چنگش کوتاه .
کنون که کردی شاها سوی هزاردرخت
بشادکامی و پیروزی و نشاط آهنگ .
ماری دید در گردن همای پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد. (نوروزنامه ). پس بترسیدند عظیم ، و آهنگ آن کردند که بازگردند. (مجمل التواریخ ). و چون سر سال بود با هزار مرد آهنگ راه کرد. (مجمل التواریخ ).
مرا با ملک طاقت جنگ نیست
بصلح ویم نیز آهنگ نیست .
سوزنی تیز درگرفته بچنگ
کرد زی خایه های خویش آهنگ .
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک .
خشکسالی در اسکندریه پدید آمده بود. در چنین سالی محتشمی ... نعمت بیکران داشت تنگدستان را زر و سیم دادی ... طایفه ٔ درویشان از جور فاقه بجان آمده بودند... آهنگ دعوت او کردند. (گلستان ). آورده اند که سپاه دشمن بیقیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند. (گلستان ). ما در این حالت که دو هندو از پس سنگی سر برآوردند و آهنگ قتال ما کردند. (گلستان ).
گر آید گل زبانگ بلبلان تنگ
مگر کرکس کند سوی وی آهنگ .
|| مقصد. مقصود. راه . سبیل :
بسا نامداران که در جنگ من
بدادند جان را بر آهنگ من .
|| قصد جان . سوء قصد :
جهان ننگ دارد همی زآن پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
جهاندار گفتا که اینت پسر
که آهنگ دارد بجان پدر.
چون پَنْد فرومایه سوی جوژه گراید
شاهین ستنبه به تذروان کند آهنگ .
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند.
|| حمله . صولت . صیال :
بدو [ برستم ] گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر...
نگه کن کنون آتش جنگ من
کمند و دل و زور و آهنگ من .
تو دانی که شاهی دل و چنگ من
بجنگ اندرون زور و آهنگ من .
بکردار شیر است آهنگ اوی
نه پیچد کسی گردن از چنگ اوی .
تو آهنگ کردی بدیشان نخست
کسی با تو پیکار و کینه نجست .
اگر بچه ٔ شیر ناخورده شیر
بپوشد کسی در میان حریر...
بگوهر شود باز چون شد بزرگ
نترسد ز آهنگ پیل سترگ .
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد
ز دهقان و تازی ّ و رومی نژاد
دو لشکر نظاره بر این جنگ ما
بدین گرز و شمشیر و آهنگ ما.
|| سیما. قیافه . ملامح :
یکی شارسانست آن چون بهشت
که گوئی نه از خاک دارد سرشت
نبینی همی اندر ایوان و خان
مگر پوشش او همه استخوان
بر ایوانها جنگ افراسیاب
نگاریده روشنتر از آفتاب
همان چهر کیخسروجنگجوی
بزرگی ّ و مردی ّ و آهنگ اوی
بر آن استخوانها نگاریده پاک
نبینی بشهر اندرون گرد و خاک .
|| نوا. آواز. لحن صوت . راه . ره . پرده . آوا :
یک بریشم کم کن از آهنگ جور
گر نه با ایّام در یک پرده ای .
چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ
زمانه تیز کند ناله ٔ مرا آهنگ .
هر شبی زاویه ٔ مدح گهربار تو باد
روشن از شمع رخ مطرب ناهیدآهنگ .
تو نیکوروش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟
ره بط باز تیزآهنگ میزد
برقص کبک شاهین چنگ میزد.
- آهنگ حجاز . آهنگ حصار و غیره .
|| چَم . فَحوی ̍: از آهنگ گفتار او؛ از لحن ، از فحوای کلام او. || سان . گونه . کردار. طرز. روش . صفت . رفتار :
چه بد کردم بتو ای شوخ دلبر
که محزونم بدین آهنگ داری ؟
|| خمیدگی طاق و سقف ایوان و امثال آن ، و آن را باصطلاح بنّایان لنگر خوانند :
جلالت ار بفلک بر بصدر بنشیند
شکسته گردد طاق سپهر را آهنگ .
لکن آهنگ در این بیت به معنی لنگر و خمیدگی نمینماید. || کنار صفه و حوض . (برهان ) :
ز ناتوانی جائی رسیده ام که مرا
مسافتی است ز آهنگ صُفه تا پرده .
در این بیت معنی آهنگ نیز روشن نیست و به تبعیت فرهنگها نقل شد. || صف مردمان و جانوران . (برهان ). و در بعض فرهنگها بیت ذیل را شاهد این معنی آورده اند :
زمین پیکر از یکدگر بگسلاند
بروز نبرد تو زآهنگ لشکر.
لکن معنی صف در این بیت مناسب نمیآید، و با معنی قصد یا حمله یا آواز بیشتر تناسب دارد. || طویله . شترخان . پاگاه . اخته خانه . || عمارت دراز و طولانی که به عربی ازج و به فارسی اوستان و سغ خوانند. || مقام و مکان حیوان . (برهان ). || توجه . تمایل . یازش . چسبیدن . گرایش :
بود آهنگ نعمتها همه ساله بسوی تو
بود آهنگ کشتیها همه ساله بمعبرها.
|| صوت . آواز :
چو برزد سر از برج خرچنگ هور
جهان شد پر از جنگ و آهنگ و شور.
بانگ و آهنگ او بنصرت و فتح
در عراقین و در خراسان باد.
وآهنگ در کلمه ٔ مرکبه ٔ هم آهنگ از همین معنی است .
- به آهنگ برخاستن ؛ شتاب گرفتن : سگی بیامد و سر در دیگ کرد و پاره ای گوشت برداشت دهنش بسوخت سبک سر برآورد حلقه ٔ دیگ در گردنش افتاد از سوزش به آهنگ خاست و دیگ را ببرد. (سیاست نامه ٔ منسوب بنظام الملک ).
|| (نف مرخم ) در کلمات مرکبه ، آهنگ غالباً بمعنای کشنده و کش مخفف کشنده آید.
- آب آهنگ ؛ آب کش . ناضح . نازح :
کرده شیران حضرت تو مرا
سرزده همچو گاو آب آهنگ .
- بدآهنگ ؛ بدلحن . بدقصد. بدنیت :
ز بس کینه جوی و بدآهنگ بود
فراخای گیتی بر او تنگ بود.
- بسترآهنگ ؛ از بستر، جامه ٔ خواب و آهنگ . چادرشب که بر بستر کشند :
خوشا حال لحاف و بسترآهنگ
که میگیرند هر شب در برت تنگ .
- پالاهنگ ؛ از پالا، اسب جنیبت و آهنگ بمعنی مذکور :
کشی ز روم بخوارزم بت پرستان را
فسار در سر و در دست نیز پالاهنگ .
- پس آهنگ ؛ از پس ، مقابل پیش و آهنگ . آهنی که کفشگران در پس کفش نهند تا بدان کفش را فراخ کنند و قالب را در آن نهند. پاشنه کش .
- پیش آهنگ ؛ نهاز. نخراز. تکه . برون . باژن . کراز.پیشهنگ :
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
پیشرو. قائد. پیشوا.
- خوش آهنگ ؛ خوش لحن . نیکونیّت .
- درازآهنگ ؛ بدرازاکشیده . مطول . طویل :
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
درازآهنگ و پیچان و زمین کن .
سنت حجت خراسان گیر
کارِ کوته مکن درازآهنگ .
دراز آهنگ شد این کار با تو
ندانم چون کنم ای یار با تو.
- دژآهنگ ؛ بدقصد. بدنیت . مخوف . تند. صعب :
بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار.
- دودآهنگ ؛ دودکش .
- سرآهنگ ؛ قائد. پیشوا :
نوشته در آن نامه ٔ شهریار
سرآهنگ مردان نبرده سوار.
طلایه نگه کن که از خیل کیست
سرآهنگ این دوده را نام چیست .
و کلمه ٔ سرهنگ مخفف سرآهنگ است .
- شب آهنگ ؛ شِعْری ̍. کاروان کش :
بگفت این و بر پشت شبرنگ شد
بچهره بسان شباهنگ شد.
چویک بهره زآن تیره شب درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت .
شه شرق بر کُه کشیده سرادق
رمیده شباهنگ از صبح کاذب .
در شب تاریک حیرت کاروان صبح را
صد شباهنگ است در یک آه آتشبار من .
- || مرغ حق گوی . شب آویز.
-|| بلبل . عندلیب . هزار. هزاردستان :
مغنی نوائی بده چنگ را
بدل آتشی زن شباهنگ را.
- || اسب سیاه زیور. شبدیز :
به پشت شباهنگ بربسته تنگ
چو جنگی پلنگی گرازان بجنگ .
- || و در بیت ذیل ظاهراً شب آهنگ هنگام شب است :
شب آهنگ چون برزد از کوه دود
برآهنگ شب مرغ دستان نمود.
- || شوغا. شبگاه . جایگاه چهارپایان در شب . لغت نامه ها برای این معنی بیت ذیل را شاهد آورده اند(؟) :
از حوصله ٔ زمانه ٔ تنگ
بر فرق فلک زده شباهنگ .
- شفشاهنگ ؛ از شفشفه ، شوشه و آهنگ بمعنی کش و کشنده . صرمه کش . صورت دیگر آن شفشاهنج است :
بفرمودش که خواهر را بفرهنج
بشفشاهنگ فرهنگش بیاهنج .
کوه محروق است همچون زر بشفشاهنج در
دیو را زو در شکنجه حبس خذلان دیده اند.
ز زخم ناوگ مژگان او بود هر شب
بسیط چرخ مشبک بسان شفشاهنگ .
- کبوترآهنگ ؛ از کبوتر به معنی حمامه و آهنگ . کبوترکش . برج کبوتر.
- سیم آهنگ ؛ شاید از سیم به معنی ستیم و ریم و آهنگ .
- هم آهنگ ؛ هم آواز. متوافق . هم لحن . هم داستان . هم عقیده :
گر سیاهست و هم آهنگ تو است
تو سفیدش خوان که هم رنگ تو است .
- || هم وزن . هم بحر.
|| (اِ) چگونگی و کیفیت تصویت که با گوش آواز کسی را از دیگری تمیز دهند: آهنگی زنانه . آهنگی لطیف . چگونگی تصویت که بسامعه آواز مردم ولایت و ناحیتی را که بیک زبان تکلم کنند از دیگران فرق توان کردن . || راه . پرده در موسیقی : آهنگ عراق ؛ راه عراق . یکی از نواهای موسیقی :
عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت
به آهنگ عراق این بانگ برداشت .
|| وَزن . || (اصطلاح عَروض ) بحر. || موزونی آواز و ساز. (برهان ). || آواز نرم در پرده ٔ سرود و ساز. (مؤید). وزن اغانی ، و آن را دراصطلاح موسیقی دانان ، برداشت آواز نیز گویند. || آوازی که در اول گویندگی و قوالی برکشند. || شتاب . (برهان ). || در بیت ذیل فردوسی معنی آهنگ معلوم نیست :
درم نام را باید و ننگ را
دگر بخشش و بزم و آهنگ را.
وشاید به معنی مقاصد مهمه باشد.