ترجمه مقاله

آمد

لغت‌نامه دهخدا

آمد. [ م َ ] (مص مرخم ، اِمص ) اقبال . روی کردن بخت . مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد. || خجستگی . میمونی . میمنت . مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد؛ یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است .
- آمد داشتن ؛ همیشه بفال نیک بودن .
- آمدِ کار ؛ فال نیک . خجستگی . یمن . میمنت : لانه کردن پرستو در خانه آمد کار است .
- آمد کردن ؛ خجسته ، میمون آمدن : قَدَم ِ این عروس بما آمد کرد.
ترجمه مقاله