آفل
لغتنامه دهخدا
آفل . [ ف ِ ] (ع ص ) فروشونده . ناپدیدگردنده . غروب کننده . که فرورود. غارب :
آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.
هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند.
بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.
جز خیالی عارضی ّ و باطلی
که بود چون صبح کاذب آفلی .
ج ، آفلین .
آنکه گه ناقص گهی کامل بود
نیست معبود خلیل آفل بود.
هم خر و خرگیر اینجا در گلند
غافلند اینجا و آنجا آفلند.
بانگ و صیتی جوکه آن خامل نشد
تاب خورشیدی که آن آفل نشد.
جز خیالی عارضی ّ و باطلی
که بود چون صبح کاذب آفلی .
ج ، آفلین .