آشناور
لغتنامه دهخدا
آشناور. [ ش ْ / ش ِ وَ ] (ص مرکب ) شناور. آشناگر. شناگر. آب باز. سابح . سَبّاح :
روان اندر او کشتی و خیره مانده
ز پهنای او دیده ٔ آشناور.
بریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیده ٔ من آشناور است .
آن قَدَر دستی که خرچنگ قضا
آشناور در محیط نام اوست .
آشناور شود خرد در خون
جان بجان کندن افکند بکنار.
دلبسته ٔ روزگار پرزرق شدن
یا شیفته ٔ حیات چون برق شدن
چون مردم آشناور اندر گرداب
دستی زدنست و بعد از آن غرق شدن .
روان اندر او کشتی و خیره مانده
ز پهنای او دیده ٔ آشناور.
بریگ اندر همی شد مرد تازان
چو در غرقاب مرد آشناور.
آن آشناوشی که خیال است نام او
در موج آب دیده ٔ من آشناور است .
آن قَدَر دستی که خرچنگ قضا
آشناور در محیط نام اوست .
آشناور شود خرد در خون
جان بجان کندن افکند بکنار.
دلبسته ٔ روزگار پرزرق شدن
یا شیفته ٔ حیات چون برق شدن
چون مردم آشناور اندر گرداب
دستی زدنست و بعد از آن غرق شدن .