آسیب
لغتنامه دهخدا
آسیب . (اِ) زخم . کوب . ضرب :
به آسیب پا و بزانو و دست
همی مردم افکند چون پیل مست .
|| صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید :
همان گرد بررفت مانند دود
ز آسیب رخساره ٔ مه شخود.
اندوهم از آن است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس چتر و عماری .
|| ضرب . ضربت . زخم . ضربه :
که گشتستند از آسیب شمشیر و سنان تو
بنقش پیل گرمابه بشکل شیر شادروان .
|| لطام :
سر بادبانها برآمد بر اوج
بجنبید کشتی ز آسیب موج .
|| تعب . رنج . مشقت . کلفت :
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی .
|| جرح . خستگی . فکاری :
ز آسیب شیران پولادچنگ
دریده دل شیر و چرم پلنگ .
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
|| آفت . نکبت . بلا. فتنه . مصیبت . خطر. آکفت :
سپهدار هندوستان شاد گشت
کز آسیب اسکندر آزاد گشت .
و هیچ آسیب نبود اندرین روزگار بسیستان تا آمدن طغرل . (تاریخ سیستان ). بوسهل آمد و پیغام آورد که خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است ... باید که در این کار تن دردهد. (تاریخ بیهقی ).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه ٔ خدا.
|| زیان . ضرر :
نه آسیب یابد بدین گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
- آسیب آسیب ! ؛ الخطر الخطر! حذار حذار! اَلحذَر :
ای برادر سخن نادان خاری است درشت
دور باش از سخن بیهده آسیب آسیب !
|| گزند. آزار :
دلش باد شادان و تاجش بلند
تنش دور از آسیب و جان از گزند.
چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم .
او را [ دانیال را ] با شیری در چاه کردند هیچ آسیبی نرسیدش . (مجمل التواریخ ). زینهار تا آسیبی بدونزنی . (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی ... آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ).
قصد آن کردم که ذوالقرنین ثانی خوانمش
عقل گفت ای خاطرت آسیب نقصان یافته .
گرچه ز هرچه دوست بد آسیب دیده ام
ورچه ز هرچه خصم بد آزار خورده ام .
|| مالش . نظر نَحس :
مرد آسیب فلک یابد کاندر دو صفت
همچنو عنصر نفع آمد و سرمایه ٔ ضَر.
|| لگد. اسکیزه . جُفته . آلیز :
سواری پدید آمد اندر نبرد
کز آسیب اسبش جهان شد بدرد.
آسمان زآسیب خنگش راست چون شیشه ز باد
چار جانب پس خزد کش وسعت میدان کند.
|| تماس . سایش . ببساوش . تلاقی : در آنجا خداوند، حال آن آب را میگرداند تا درّ میشود. پردگیان با جمال باید که آسیب آن درّ چون با گوش و بناگوش ایشان باشد قدر آن درّ بدانند و جمال خود را بقیمت کامله بفروشند. (کتاب المعارف ).
دست زن درکرد در شلوار مرد
خرزه اش بر دست زن آسیب کرد.
|| پرتو. (لسان الشعراء از مؤیدالفضلاء). نور، مقابل ضیاء. || تبش . هُرم :
شعله ٔقهر تو گر با کوثر آسیبی زند
زو برآید همچنان کز قعر دوزخ التهاب .
یکی شعله ای باشدی سهمناک
که دوزخ از آسیب آن باشدی .
|| دمش . وزش . نفحه :
گناه من بیک آسیب باد رحمت تو
بریزد ار مثل افزون ز برگ اشجار است .
|| کوفتگی .
- آسیب دیده ، آسیب رسیده ؛ ضرب خورده . صدمه دیده .
- آسیب زدن ، آسیب رسانیدن ؛ صدمه و ضرب زدن .
- آسیبها ؛ آفات .مصائب .
- آسیب یافتن ، آسیب دیدن ؛ صدمه دیدن .
به آسیب پا و بزانو و دست
همی مردم افکند چون پیل مست .
|| صدمه . کوس . کوست . عیب و نقص یا شکستگی که از زخم و ضرب پیدا آید :
همان گرد بررفت مانند دود
ز آسیب رخساره ٔ مه شخود.
اندوهم از آن است که یک روز مفاجا
آسیبی از این دل بفتد بر جگر آید.
بدین شهر دروازه ها شد منقش
از آسیب و از کوس چتر و عماری .
|| ضرب . ضربت . زخم . ضربه :
که گشتستند از آسیب شمشیر و سنان تو
بنقش پیل گرمابه بشکل شیر شادروان .
|| لطام :
سر بادبانها برآمد بر اوج
بجنبید کشتی ز آسیب موج .
|| تعب . رنج . مشقت . کلفت :
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی .
|| جرح . خستگی . فکاری :
ز آسیب شیران پولادچنگ
دریده دل شیر و چرم پلنگ .
رسیده آفت نشبیل او به هر کامی
نهاده کشته ٔ آسیب او به هر مشهد.
|| آفت . نکبت . بلا. فتنه . مصیبت . خطر. آکفت :
سپهدار هندوستان شاد گشت
کز آسیب اسکندر آزاد گشت .
و هیچ آسیب نبود اندرین روزگار بسیستان تا آمدن طغرل . (تاریخ سیستان ). بوسهل آمد و پیغام آورد که خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است ... باید که در این کار تن دردهد. (تاریخ بیهقی ).
اقلیم پارس را غم از آسیب دهر نیست
تا بر سرش بود چو توئی سایه ٔ خدا.
|| زیان . ضرر :
نه آسیب یابد بدین گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
- آسیب آسیب ! ؛ الخطر الخطر! حذار حذار! اَلحذَر :
ای برادر سخن نادان خاری است درشت
دور باش از سخن بیهده آسیب آسیب !
|| گزند. آزار :
دلش باد شادان و تاجش بلند
تنش دور از آسیب و جان از گزند.
چون بایشان بازخورد آسیب شاه شهریار
جنگ ایشان عجز گشت و سحر ایشان بادرم .
او را [ دانیال را ] با شیری در چاه کردند هیچ آسیبی نرسیدش . (مجمل التواریخ ). زینهار تا آسیبی بدونزنی . (کلیله و دمنه ). اگر روباه در حرص و شره مبالغت ننمودی ... آسیب نخجیران بدو نرسیدی . (کلیله و دمنه ).
قصد آن کردم که ذوالقرنین ثانی خوانمش
عقل گفت ای خاطرت آسیب نقصان یافته .
گرچه ز هرچه دوست بد آسیب دیده ام
ورچه ز هرچه خصم بد آزار خورده ام .
|| مالش . نظر نَحس :
مرد آسیب فلک یابد کاندر دو صفت
همچنو عنصر نفع آمد و سرمایه ٔ ضَر.
|| لگد. اسکیزه . جُفته . آلیز :
سواری پدید آمد اندر نبرد
کز آسیب اسبش جهان شد بدرد.
آسمان زآسیب خنگش راست چون شیشه ز باد
چار جانب پس خزد کش وسعت میدان کند.
|| تماس . سایش . ببساوش . تلاقی : در آنجا خداوند، حال آن آب را میگرداند تا درّ میشود. پردگیان با جمال باید که آسیب آن درّ چون با گوش و بناگوش ایشان باشد قدر آن درّ بدانند و جمال خود را بقیمت کامله بفروشند. (کتاب المعارف ).
دست زن درکرد در شلوار مرد
خرزه اش بر دست زن آسیب کرد.
|| پرتو. (لسان الشعراء از مؤیدالفضلاء). نور، مقابل ضیاء. || تبش . هُرم :
شعله ٔقهر تو گر با کوثر آسیبی زند
زو برآید همچنان کز قعر دوزخ التهاب .
یکی شعله ای باشدی سهمناک
که دوزخ از آسیب آن باشدی .
|| دمش . وزش . نفحه :
گناه من بیک آسیب باد رحمت تو
بریزد ار مثل افزون ز برگ اشجار است .
|| کوفتگی .
- آسیب دیده ، آسیب رسیده ؛ ضرب خورده . صدمه دیده .
- آسیب زدن ، آسیب رسانیدن ؛ صدمه و ضرب زدن .
- آسیبها ؛ آفات .مصائب .
- آسیب یافتن ، آسیب دیدن ؛ صدمه دیدن .