آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) آبروی . آب روی . جاه . اعتبار.شرف . عِرض . ارج . ناموس . قدر. (ربنجنی ) :
شو این نامه ٔ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم .
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش .
- امثال :
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
و رجوع به آبروی شود.
شو این نامه ٔ خسروی بازگو
بدین جوی نزد مهان آبرو.
آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببار
که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم .
در حفظ آبرو ز گهر باش سخت تر
کین آب رفته بازنیاید بجوی خویش .
- امثال :
آبی که آبرو ببرد در گلو مریز .
و رجوع به آبروی شود.