26 فرهنگ

کارداری

/kārdāri/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

١. (سیاسی) شغل و عمل کاردار.
٢. دارای کار بودن.
٣. [قدیمی] حکومت؛ والی‌گری.
۴. [قدیمی] ادارۀ امور؛ گرداندن کارها: ◻︎ به خدایی که کرد گردون را / کلبهٴ قدرت الهی خویش ـ که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی: ۸۸۹).