ژکان/žakān/فرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زده و قرقر میکند؛ ژکنده؛ درحال ژکیدن: ◻︎ هشیوار و از تخمهٴ گیوگان / که بر درد و سختی نگردد ژکان (فردوسی: ۲/۱۶۲).