پا
/pā/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. عضوی از بدن انسان و حیوان که با آن راه میرود.
۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).
۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
۴. پایه.
۵. [مجاز] کنار: ◻︎ مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶).
۶. = فوت۲
〈 پا افشردن: (مصدر لازم) = 〈 پا فشردن
〈 پا به دامن کشیدن: [مجاز]
۱. در گوشهای نشستن.
۲. گوشهگیری کردن.
۳. صبر کردن.
۴. قناعت کردن.
〈 پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
〈 پا خوردن: (مصدر لازم)
۱. ساییده شدن؛ لگدمال شدن.
۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حسابسازی شدن.
〈 پا دادن: [مجاز]
۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن؛ موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهرهگیری کند.
۲. (مصدر متعدی) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
〈 پا زدن: (مصدر لازم)
۱. کوبیدن پا بر زمین.
۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
۳. (ورزش) در شنا و دوچرخهسواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
۴. (ورزش) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن؛ در صورتحساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن؛ حسابسازی و سوءاستفاده کردن.
〈 پا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن؛ برخاستن.
〈 پا فشردن: (مصدر لازم) ‹پای فشردن›
۱. اصرار و ابرام کردن؛ پافشاری کردن.
۲. ایستادگی کردن؛ پایداری کردن.
〈 پا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. پوشیدن شلوار.
۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
〈 پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهستهآهسته رفتن.
〈 پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن؛ از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
〈 پا گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. استوار شدن؛ پابرجا شدن؛ برقرار شدن.
۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
۳. نیرو گرفتن.
〈 پا کوبیدن: (مصدر لازم) = 〈 پا کوفتن
〈 پا کوفتن: (مصدر لازم)
۱. پا به زمین زدن.
۲. [مجاز] رقص کردن؛ رقصیدن.
〈 از پا درآمدن: (مصدر لازم)
۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
۲. شکست خوردن.
〈 از پا درآوردن: (مصدر متعدی)
۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
۲. شکست دادن و کشتن.
〈 برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا؛ ایستاده.
〈 برپا خاستن: (مصدر لازم) برخاستن؛ بلند شدن؛ روی پا ایستادن.
〈 برپا داشتن (کردن): (مصدر متعدی) [مجاز] بهپا داشتن؛ دایر کردن.
〈 زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی بهدست آوردن؛ با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن؛ به اقرار آوردن.
۲. قسمت زیرین این عضو در انسان، از مچ تا سرانگشتان: ◻︎ ای تو را خاری به پا نشکسته کی دانی که چیست؟ / جان شیرانی که شمشیر بلا بر سر خورند (امیرخسرو: ۳۱۹).
۳. [مجاز] قسمت زیرین و پایین چیزی: پای خم، پای دار، پای درخت، پای دیوار، پای کوه، پای منبر.
۴. پایه.
۵. [مجاز] کنار: ◻︎ مده جام می و پای گُل از دست / ولی غافل مباش از دهر بدمست (حافظ: ۱۰۴۶).
۶. = فوت۲
〈 پا افشردن: (مصدر لازم) = 〈 پا فشردن
〈 پا به دامن کشیدن: [مجاز]
۱. در گوشهای نشستن.
۲. گوشهگیری کردن.
۳. صبر کردن.
۴. قناعت کردن.
〈 پا پس کشیدن: [مجاز] از اقدام به کاری خودداری کردن و خود را کنار کشیدن.
〈 پا خوردن: (مصدر لازم)
۱. ساییده شدن؛ لگدمال شدن.
۲. [مجاز] فریب خوردن و دچار حسابسازی شدن.
〈 پا دادن: [مجاز]
۱. [عامیانه] فرصت مناسب دست دادن؛ موقع مناسب برای کسی پیدا شدن که از آن بهرهگیری کند.
۲. (مصدر متعدی) کسی را نیرو دادن و پشتیبانی کردن.
〈 پا زدن: (مصدر لازم)
۱. کوبیدن پا بر زمین.
۲. بسیار راه رفتن در جستجوی چیزی.
۳. (ورزش) در شنا و دوچرخهسواری، پاها را حرکت دادن برای پیش رفتن.
۴. (ورزش) در میان گود زورخانه، پا کوفتن هماهنگ ورزشکاران.
۵. [مجاز] در حساب به کسی حقه زدن و دغلی کردن و مبلغی از طلب او کم کردن؛ در صورتحساب تقلب کردن و مبلغی اضافه از طرف گرفتن؛ حسابسازی و سوءاستفاده کردن.
〈 پا شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] از جا برخاستن و برپا ایستادن؛ برخاستن.
〈 پا فشردن: (مصدر لازم) ‹پای فشردن›
۱. اصرار و ابرام کردن؛ پافشاری کردن.
۲. ایستادگی کردن؛ پایداری کردن.
〈 پا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]
۱. پوشیدن شلوار.
۲. پوشیدن کفش یا جوراب.
〈 پا کشیدن: پا بر زمین کشیدن و آهستهآهسته رفتن.
〈 پا کشیدن از جایی: [عامیانه، مجاز] ترک جایی کردن؛ از جایی دوری گزیدن و دیگر به آنجا نرفتن.
〈 پا گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. استوار شدن؛ پابرجا شدن؛ برقرار شدن.
۲. ثبات و دوام پیدا کردن.
۳. نیرو گرفتن.
〈 پا کوبیدن: (مصدر لازم) = 〈 پا کوفتن
〈 پا کوفتن: (مصدر لازم)
۱. پا به زمین زدن.
۲. [مجاز] رقص کردن؛ رقصیدن.
〈 از پا درآمدن: (مصدر لازم)
۱. خسته شدن و از رفتن بازماندن.
۲. شکست خوردن.
〈 از پا درآوردن: (مصدر متعدی)
۱. خسته کردن و از رفتن بازداشتن.
۲. شکست دادن و کشتن.
〈 برپا: ‹برپای، ورپا› سرپا؛ ایستاده.
〈 برپا خاستن: (مصدر لازم) برخاستن؛ بلند شدن؛ روی پا ایستادن.
〈 برپا داشتن (کردن): (مصدر متعدی) [مجاز] بهپا داشتن؛ دایر کردن.
〈 زیر پا کشیدن: [عامیانه، مجاز] از کسی دربارۀ اسرار یا مطالبی که باید پنهان بماند پرسش کردن و اطلاعاتی بهدست آوردن؛ با حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن؛ به اقرار آوردن.