قاف
/qāf/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
در افسانهها، کوهی که میپنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته: ◻︎ گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی: ۱۹۶)، ◻︎ چنان پهن خوان کَرَم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱: ۳۴).
〈 قافتاقاف: [قدیمی، مجاز] سرتاسر جهان؛ کرانتاکران.
〈 قافتاقاف: [قدیمی، مجاز] سرتاسر جهان؛ کرانتاکران.