فنگ/fang/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) = زالو: ◻︎ بماندستم دلتنگ به خانه در چو فنگ / ز سرما شده چون نیل و سر و روی پرآژنگ (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۷).۲. [مجاز] بیچاره؛ درمانده؛ بینوا.