فراغت
/fa(e)rāqat/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).
۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).
۳. بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن.
۴. [قدیمی، مجاز] بینیازی: ◻︎ گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائممقام دوست (سعدی۲: ۳۵۸).
〈 فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری؛ آسودگی یافتن.
۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).
۳. بهپایان رساندن کاری و رهایییافتن ازآن.
۴. [قدیمی، مجاز] بینیازی: ◻︎ گر دوست را به دیگری از من فراغت است / من دیگری ندارم قائممقام دوست (سعدی۲: ۳۵۸).
〈 فراغت یافتن: آسوده شدن از کاری؛ آسودگی یافتن.