غازی
/qāzi/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. بندباز؛ رسنباز؛ ریسمانباز: ◻︎ سالک به سینه شو نه بهصورت که عنکبوت / غازی نگردد ارچه برآید به ریسمان (مجیرالدین بیلقانی: ۱۵۲)، ◻︎ سغبهٴ خلقم چو صوفی در کنش / شهرۀ شهرم چو غازی بر رسن (سعدی۲: ۶۶۰).
۲. معرکهگیر.
۲. معرکهگیر.