عرض
/'arz/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.
۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.
۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.
۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.
۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.
۷. (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع؛ کالا؛ هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
〈 عرض حال: نامهای که به دادگاه مینویسند و در آن تظلم میکنند؛ دادخواست.
〈 عرض جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.
۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.
۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.
۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.
۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.
۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.
۷. (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع؛ کالا؛ هرچیزی به جز مسکوک طلا و نقره.
〈 عرض حال: نامهای که به دادگاه مینویسند و در آن تظلم میکنند؛ دادخواست.
〈 عرض جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویهای بین مدار هر نقطه و دایرۀ استوا.