صفت
/sefat/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.
۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.
٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.
٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.
٥. [عامیانه، مجاز] عاطفه؛ وفاداری.
٦. [قدیمی] پیشه؛ شغل.
٧. [قدیمی] رفتار؛ منش؛ خلقوخوی.
٨. (اسم مصدر) [قدیمی] چگونگی؛ چونی.
٩. [قدیمی، مجاز] معنی؛ واقع؛ باطن.
١٠. [قدیمی] نوع؛ قِسم.
١١. [قدیمی] شکل؛ گونه.
١٢. (اسم مصدر) [قدیمی] وصف کردن؛ بیانِ حال.
〈 صفت تفضیلی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که در آخر آن لفظ «تر» افزوده میشود و به برتری داشتن موصوف بر غیر در صفتی دلالت میکند، مانند بیناتر، داناتر، زیباتر، بیناترین، داناترین، زیباترین.
〈 صفت فاعلی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که بر کنندۀ کار دلالت میکند، مانند خواهنده، پرسان، پرهیزگار.
〈 صفت مشبهه: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که بر ثبوت و دوام فعل در فاعل دلالت میکند، مانند بینا، توانا، دانا، شکیبا.
〈 صفت ساده (مطلق): (ادبی) در دستور زبان، صفتی که صفات و حالات را بیان میکند، مانندِ گرم، سرد، بزرگ، کوچک، سفید، سیاه.
〈 صفت مفعولی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که دلالت بر مفعول بودن دارد و کار بر آن واقع میشود، مانند کشته، دیده.
〈 صفت نسبی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که کسی یا چیزی را به جایی یا چیزی نسبت میدهد، مانند تهرانی، طلایی.
۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.
٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.
٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.
٥. [عامیانه، مجاز] عاطفه؛ وفاداری.
٦. [قدیمی] پیشه؛ شغل.
٧. [قدیمی] رفتار؛ منش؛ خلقوخوی.
٨. (اسم مصدر) [قدیمی] چگونگی؛ چونی.
٩. [قدیمی، مجاز] معنی؛ واقع؛ باطن.
١٠. [قدیمی] نوع؛ قِسم.
١١. [قدیمی] شکل؛ گونه.
١٢. (اسم مصدر) [قدیمی] وصف کردن؛ بیانِ حال.
〈 صفت تفضیلی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که در آخر آن لفظ «تر» افزوده میشود و به برتری داشتن موصوف بر غیر در صفتی دلالت میکند، مانند بیناتر، داناتر، زیباتر، بیناترین، داناترین، زیباترین.
〈 صفت فاعلی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که بر کنندۀ کار دلالت میکند، مانند خواهنده، پرسان، پرهیزگار.
〈 صفت مشبهه: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که بر ثبوت و دوام فعل در فاعل دلالت میکند، مانند بینا، توانا، دانا، شکیبا.
〈 صفت ساده (مطلق): (ادبی) در دستور زبان، صفتی که صفات و حالات را بیان میکند، مانندِ گرم، سرد، بزرگ، کوچک، سفید، سیاه.
〈 صفت مفعولی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که دلالت بر مفعول بودن دارد و کار بر آن واقع میشود، مانند کشته، دیده.
〈 صفت نسبی: (ادبی) در دستور زبان، صفتی که کسی یا چیزی را به جایی یا چیزی نسبت میدهد، مانند تهرانی، طلایی.