26 فرهنگ

سپوختن

/se(o)puxtan/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن؛ سپوزیدن؛ فروکردن؛ خلانیدن: ◻︎ تخم محنت بپاش در گلشان / خنجر کین سپوز در دلشان (ابوالعباس نِبجتی: شاعران بی‌دیوان: ۱۳۴).
۲. راندن؛ دور کردن.