سلیم
/salim/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. سالم؛ درست؛ بیعیب: عقل سلیم، ◻︎ چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱: ۴۵).
۲. (صفت) [قدیمی] بیآزار؛ آرام و مطیع: ◻︎ در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردمخوار (سعدی: ۸۷).
۳. [قدیمی] سادهلوح؛ سادهدل: ◻︎ ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی: ۱۷۱).
۴. (صفت) [قدیمی] سهل؛ آسان: ◻︎ خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری: ۲۶).
۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] مارگزیده. Δ این معنی از جهت تفٲل به سلامت است: ◻︎ نوز نبرداشتهست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مُسَهَّد (منوچهری: ۲۲).
۶. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعِلُن مفعولاتُ مفعولات.
۲. (صفت) [قدیمی] بیآزار؛ آرام و مطیع: ◻︎ در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردمخوار (سعدی: ۸۷).
۳. [قدیمی] سادهلوح؛ سادهدل: ◻︎ ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی: ۱۷۱).
۴. (صفت) [قدیمی] سهل؛ آسان: ◻︎ خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری: ۲۶).
۵. (صفت) [قدیمی، مجاز] مارگزیده. Δ این معنی از جهت تفٲل به سلامت است: ◻︎ نوز نبرداشتهست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مُسَهَّد (منوچهری: ۲۲).
۶. (اسم) (ادبی) در عروض، از بحور شعر بر وزن مستفعِلُن مفعولاتُ مفعولات.