سردستی
/sardasti/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. [عامیانه] عجولانه.
۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.
۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.
۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).
۲. چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد.
۳. کاری که بر سر دست و فوری و بیدرنگ انجام دهند.
۴. آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب: ◻︎ بادهای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴: ۵۷۲).