26 فرهنگ

ترجمه مقاله

رنگ

/rang/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آن‌ها.
۲. ماده‌ای تهیه‌شده از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی که برای رنگ‌آمیزی یا نقاشی به کار می‌رود.
۳. [مجاز] رواج؛ رونق: ◻︎ به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بی‌برگ و بی‌رنگ شد (فردوسی: ۶/۴۳۱).
۴. [مجاز] مکر؛ حیله؛ فریب؛ فسون: ◻︎ آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت‌رنگ / زلف پربند و شکنج و چشم پرنیرنگ و «رنگ» (معزی: ۳۸۹).
۵. [قدیمی] سود؛ بهره.
⟨ رنگ ‌باختن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. از دست دادن رنگ چهره از ترس یا علت دیگر.
۲. کم‌رنگ شدن.
⟨ رنگ‌به‌رنگ:
۱. رنگارنگ.
۲. گوناگون؛ جوراجور.
⟨ رنگ‌رنگ:
۱. رنگ‌به‌رنگ؛ رنگارنگ.
۲. گوناگون: ◻︎ هم از آشتی راندم و هم ز جنگ / سخن گفتم از هر یکی رنگ‌رنگ (فردوسی: ۳/۲۲۴).
⟨ رنگ روغن:
۱. رنگی که با روغن مخلوط کنند و به کار ببرند.
۲. تصویری که با رنگ آمیخته به روغن کشیده شده باشد.
⟨ رنگ‌وبو: ‹رنگ‌وبوی› [مجاز]
۱. زیبایی و خوش‌بویی: رنگ‌و‌بوی گل.
۲. رونق و رواج.
۳. [قدیمی] جمال و جلال؛ فروشکوه: ◻︎ ای گل تو نیز خاطر بلبل نگاه‌دار / کآنجا که رنگ‌وبوی بود گفتگو بُوَد (حافظ: لغت‌نامه: رنگ‌وبوی).
⟨ رنگ‌ورو: ‹رنگ‌وروی، رنگ رو› [عامیانه، مجاز]
۱. رنگ و ظاهر چیزی.
۲. زیبایی و درخشندگی.
⟨ رنگ‌وروغن: = ⟨ رنگ روغن
⟨ رنگ‌ووارنگ: ‹رنگ‌وارنگ›
۱. رنگارنگ؛ رنگ‌به‌رنگ؛ رنگ‌دررنگ؛ به‌رنگ‌های مختلف.
۲. گوناگون.