راست
/rāst/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. [مقابلِ کج] بیپیچوخم؛ مستقیم: خط راست.
۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.
۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.
۴. (سیاسی) [مجاز] محافظهکار؛ راستگرا.
۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.
۶. واقع در طرف راست: مغازههای سمت راست خیابان.
۷. (اسم) (موسیقی) در ردیفهای آوازی، گوشهای در دستگاه راستپنجگاه.
۸. (قید) [قدیمی] عیناً؛ درست؛ بهعینه: ◻︎ ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرقکردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶).
۹. [قدیمی] برابر؛ یکسان؛ یکاندازه.
۱۰. [قدیمی] درست.
۱۱. [قدیمی] کامل.
۱۲. (قید) [قدیمی] بادقت: ◻︎ به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹).
〈 راست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. سازگار شدن؛ هماهنگی یافتن؛ جور درآمدن: ◻︎ مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶).
۲. درست درآمدن؛ تحقق یافتن.
۳. نظم و ترتیب یافتن؛ دارای سر و سامان شدن.
۴. بهاندازه درآمدن؛ مطابق شدن.
۵. به صلاح بودن؛ درست بودن.
〈 راست آوردن: (مصدر متعدی) راست کردن؛ درست کردن؛ روبهراه کردن؛ سروسامان دادن.
〈 راست داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. راست دانستن؛ راست پنداشتن.
۲. باور کردن سخن کسی.
۳. راست کردن.
۴. نظموترتیب دادن؛ سروسامان دادن.
۵. برابر ساختن.
〈 راست ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ از کجی در آوردن. آماده ساختن.
〈 راست شدن: (مصدر لازم)
۱. راست گردیدن؛ راست گشتن.
۲. برپاخاستن؛ ایستادن؛ برخاستن.
۳. [مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن.
۴. حقیقت پیدا کردن؛ به حقیقت پیوستن؛ مطابق درآمدن.
۵. درست درآمدن.
۶. مرتب شدن.
۷. [قدیمی] سازگار شدن؛ درست شدن؛ روبهراه شدن.
〈 راست شمردن: (مصدر متعدی) راست انگاشتن؛ راست پنداشتن؛ راست و درست دانستن؛ باور کردن.
〈 راست کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن.
۲. برپاکردن؛ برپاداشتن.
۳. درست کردن.
۴. استوار ساختن.
۵. [قدیمی] آماده کردن؛ مهیا ساختن؛ ترتیب دادن.
〈 راست گفتن: (مصدر لازم) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن؛ حقیقت گفتن.
〈 راستوریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن؛ عیبونقص چیزی را برطرف ساختن؛ جور کردن؛ روبهراه ساختن.
۲. [مقابلِ دروغ] آنچه درست و برحق باشد.
۳. دارای رفتار درست: آدم راست و درست.
۴. (سیاسی) [مجاز] محافظهکار؛ راستگرا.
۵. [مقابلِ چپ] ویژگی جهتی که در صورت ایستادن رو به شمال، در مشرق، و در صورت ایستادن رو به جنوب، در مغرب قرار دارد.
۶. واقع در طرف راست: مغازههای سمت راست خیابان.
۷. (اسم) (موسیقی) در ردیفهای آوازی، گوشهای در دستگاه راستپنجگاه.
۸. (قید) [قدیمی] عیناً؛ درست؛ بهعینه: ◻︎ ژاله بر لاله فرود آمده هنگام سحر / راست چون عارض گلبوی عرقکردۀ یار (سعدی۲: ۶۴۶).
۹. [قدیمی] برابر؛ یکسان؛ یکاندازه.
۱۰. [قدیمی] درست.
۱۱. [قدیمی] کامل.
۱۲. (قید) [قدیمی] بادقت: ◻︎ به هر جزوی ز خاک ار بنگری راست / هزاران آدم اندر وی هویداست (شبستری: ۸۹).
〈 راست آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. سازگار شدن؛ هماهنگی یافتن؛ جور درآمدن: ◻︎ مستوری و عاشقی به هم ناید راست / گر پرده نخواهی که درَد، دیده بدوز (سعدی۲: ۷۲۶).
۲. درست درآمدن؛ تحقق یافتن.
۳. نظم و ترتیب یافتن؛ دارای سر و سامان شدن.
۴. بهاندازه درآمدن؛ مطابق شدن.
۵. به صلاح بودن؛ درست بودن.
〈 راست آوردن: (مصدر متعدی) راست کردن؛ درست کردن؛ روبهراه کردن؛ سروسامان دادن.
〈 راست داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. راست دانستن؛ راست پنداشتن.
۲. باور کردن سخن کسی.
۳. راست کردن.
۴. نظموترتیب دادن؛ سروسامان دادن.
۵. برابر ساختن.
〈 راست ساختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] راست کردن؛ از کجی در آوردن. آماده ساختن.
〈 راست شدن: (مصدر لازم)
۱. راست گردیدن؛ راست گشتن.
۲. برپاخاستن؛ ایستادن؛ برخاستن.
۳. [مقابلِ کج شدن و خم شدن] از کجی درآمدن.
۴. حقیقت پیدا کردن؛ به حقیقت پیوستن؛ مطابق درآمدن.
۵. درست درآمدن.
۶. مرتب شدن.
۷. [قدیمی] سازگار شدن؛ درست شدن؛ روبهراه شدن.
〈 راست شمردن: (مصدر متعدی) راست انگاشتن؛ راست پنداشتن؛ راست و درست دانستن؛ باور کردن.
〈 راست کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مقابلِ کج کردن و خم کردن] از کجی و پیچیدگی درآوردن.
۲. برپاکردن؛ برپاداشتن.
۳. درست کردن.
۴. استوار ساختن.
۵. [قدیمی] آماده کردن؛ مهیا ساختن؛ ترتیب دادن.
〈 راست گفتن: (مصدر لازم) [مقابلِ دروغ گفتن] سخن درست گفتن؛ حقیقت گفتن.
〈 راستوریس: [عامیانه] ترتیب کاری را دادن؛ عیبونقص چیزی را برطرف ساختن؛ جور کردن؛ روبهراه ساختن.