26 فرهنگ

دانه

/dāne/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. هستۀ میان برخی از میوه‌ها.
۲. (کشاورزی) تخم گیاه؛ بذر.
۳. (زیست‌شناسی) تخم میوه.
۴. هر‌یک از حبوب خوردنی از گندم، جو، ماش، عدس، نخود، لوبیا و مانند آن‌ها؛ حبه: ◻︎ پر از میوه کن خانه را تا به در / پر از دانه کن چینه را تا به سر (ابوشکور: ۱۰۲).
۵. آنچه طیور از زمین برچینند و بخورند؛ چینۀ پرندگان.
۶. آنچه صیاد در میان دام بریزد از گندم، جو، ارزن، و مانند آن ‌که پرندگان به هوای آن در دام بیفتند: ◻︎ کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید / قضا همی‌بردش تا به‌سوی دانه و دام (سعدی: ۱۲۲).
۷. یک عدد از چیزی.
۸. هر عدد از میوه، خصوصاً غله: یک دانه گندم، یک دانه جو، یک دانه نخود ◻︎ اندک‌اندک به هم شود بسیار / دانه‌دانه‌ست غله در انبار (سعدی: ۱۸۱).