26 فرهنگ

جگربند

/jegarband/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. مجموع دل، جگر، و شُش، مخصوصاً در گوسفند و گاو که برای پختن بگیرند: ◻︎ یا به تشویش و غصه راضی شو / یا جگربند پیش زاغ بنه (سعدی: ۷۰).
۲. [مجاز] فرزند عزیز: ◻︎ زبان بزرگان پر از پند بود / تهمتن به درد از جگر‌بند بود (فردوسی۲: ۱/۵۳۷).