26 فرهنگ

جا

/jā/

فرهنگ فارسی عمید / قربان‌زاده

۱. محل.
۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.
۳. منزل.
۴. اثر باقی‌مانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.
۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.
۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرامم باد اگر من جان به‌جای دوست بگزینم (حافظ: ۷۰۸).
۷. [مجاز] مقام.
۸. [مجاز] موقعیت: ◻︎ سپهرش به‌جایی رسانید کار / که شد نامور لؤلؤ شاهوار (سعدی۲: ۱۱۵).
۹. حد؛ اندازه: ◻︎ سخن چون به‌تندی به‌جایی رسید / که این ماه را سر بباید برید (فردوسی: لغت‌نامه: جا).
۱۰. قسمتی از یک چیز.
⟨ بر جا: ‹برجای› ثابت؛ برقرار.
⟨ بر جا داشتن: (مصدر متعدی) برقرار ساختن: ◻︎ همان عهد دیرینه برجای داشت / عمل‌های پیشینه برپای داشت (نظامی۵: ۷۸۳).
⟨ بر جا ماندن: (مصدر لازم) باقی ماندن؛ برقرار ماندن.
⟨ به جا:
۱. کاری یا امری که در موقع مناسب و شایسته انجام شود.
۲. درخور؛ لایق.
⟨ به جا آوردن: (مصدر متعدی) [مجاز]
۱. انجام دادن کاری یا امری از طاعت و عبادت و مراسم احترام: ◻︎ اگر اینک گفتم به‌جای آورید / سر کینه جستن به پای آورید (فردوسی: ۳/۲۰۱).
۲. دریافتن.
۳. شناختن کسی یا چیزی.
⟨ به جایِ: [قدیمی]
۱. درحقِ: ◻︎ پدر به‌جای پسر هرگز این کرم نکند / که دست جود تو با خاندان آدم کرد (سعدی: ۱۶۸).
۲. دربارۀ.
⟨ جا افتادن: (مصدر لازم)
۱. در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته.
۲. به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جابه‌جا شده باشد.
⟨ جا انداختن: (مصدر متعدی)
۱. از قلم انداختن.
۲. کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش.
۳. (پزشکی) برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جابه‌جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن.
۴. گستردن رختخواب.
⟨ جا خوردن: (مصدر لازم) تکان خوردن و حیرت کردن از دیدن چیزی عجیب یا پیشامد ناگهانی یا شنیدن خبری حیرت‌انگیز؛ یکه خوردن.
⟨ جا خوش کردن: (مصدر متعدی)
۱. جایی را پسندیدن و در آنجا اقامت کردن.
۲. [مجاز] بسیار ماندن در جایی.
⟨ جا دادن: (مصدر متعدی)
۱. چیزی را در جایی قرار دادن.
۲. برای کسی جایی معین کردن و او را نشاندن.
⟨ جا داشتن: (مصدر لازم) جادار بودن؛ گنجایش داشتن؛ وسعت داشتن.
⟨ جا رفتن: (مصدر لازم)
۱. قرار گرفتن قطعه‌ای در جای اصلی خود.
۲. در بازی ورق، ریختن ورق‌هایی که بازیکن در دست دارد و به نظرش برنده نیست روی ورق‌های دیگر، به نشانۀ صرف‌نظر کردن از شرکت در آن دست.
⟨ جا زدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. منصرف شدن.
۲. تسلیم شدن.
۳. (مصدر متعدی) فروختن یا دادن جنس بنجل و نامرغوب به‌جای جنس خوب.
۴. (مصدر متعدی) قرار دادن قطعه‌ای در جای اصلی خود.
⟨ جا شدن: (مصدر لازم) قرار گرفتن کسی یا چیزی در جایی یا در ظرفی.
⟨ جا کردن (دادن): (مصدر متعدی)
۱. گنجاندن.
۲. داخل‌ کردن.
⟨ جا گذاشتن (گذاردن): (مصدر متعدی) به‌جا نهادن؛ قرار دادن؛ چیزی را در جایی گذاشتن.
⟨ جا گرفتن: (مصدر لازم)
۱. گُنجیدن.
۲. جایی برای خود اختیار کردن؛ محلی را به خود اختصاص دادن.
⟨ جا گرم کردن: (مصدر لازم)
۱. [مجاز] قرار گرفتن در جایی: ◻︎ از آن سرد آمد این قصر دل‌آویز / که چون جا گرم کردی گویدت خیز (نظامی۲: ۱۵۷).
۲. آرام گرفتن؛ در جایی نشستن و آسایش یافتن.